مظلومیت سادات در طول تاریخ

غلامرضا گلي زواره  , فرهنگ کوثر - شماره 81

تکريم سادات

بسيارى از مفسران ذيل تفسير سوره کوثر، يکى از مفاهيم کوثر را نسل با برکت و ماندگار حضرت فاطمه زهرا(س) دانسته‌اند که در طول تاريخ، مردمان سرزمين‌هاى اسلامى از هدايت، رهبري، فعاليت‌هاى تبليغي، معرفت، فضيلت و مبارزات شخصيت‌هاى ممتازى از اين نسل پاک برخوردار بودند. تأکيد بر تکريم اين خاندان، اصلى استوار در فرهنگ اسلامى مي‌باشد.

رسول اکرم(ص) مي‌فرمايد: «فرزندان مرا گرامى بداريد. همانا احترام به آنان، احترام من به شمار مي‌رود».[1]

امام رضا(عليه السلام) مي‌فرمايد: «نگريستن به فرزندان و ذريه‌هاى ما، عبادت است».[2]

خداوند متعال به احترام پيامبراکرم(ص) و حضرت فاطمه زهرا(س) چنين مقام ويژه‌اى را براى سادات و امام‌زاد‌گان قرار داده است. البته آن عزيزان هم به چنين افتخارى اکتفا نکردند و براى رشد معنوي، فکرى و علمى خويش گام‌هاى ارزنده‌اى برداشتند و از اين روي، هزاران دانشور، مجاهد، متفکر، مفسر، محدث، و ... از ميان سادات برخاستند.

دو عنوان «شريف» و «سيد» به طور کلّى براى مشخص ساختن اعقاب حضرت محمد(ص) به کار مي‌رود. عنوان اول به معناى صاحب شرف است و در سرزمين‌هاى عربى به کسانى اطلاق مي‌گردد که از نسل پيامبر باشند.

«سيد» به معناى آقا و سرور و صاحب مجد و عزت است و به نظر مي‌رسد در قرون چهارم و پنجم براى سادات به کار گرفته شده است.

بدون شک هر کس به پيامبر و عترت نبي‌ اکرم(ص) ارادت مي‌ورزد، بايد به اولاد گرامى آنان به ويژه چهره‌ هاى برجسته و مهذب که کارنامه‌اى درخشان دارند، علاقه خود را بروز دهد.

البته صرف شرافت نسبى نمي‌تواند به تنهايى عامل برترى محسوب گردد؛ زيرا قرآن کريم گرامي‌ترين افراد را نزد خداوند، پرهيزگارترين آنان مي‌داند، اما نور سيادت عامل تقويت توفيق‌ها و جذب عنايات و الطاف الهى است و سادات عالي‌مقام با تزکيه دروني، شب زنده‌داري، عبادت، دانش پژوهى و کسب معارف والاى عرفانى بر ارزش چنين گوهرى مي‌افزايند.

از حکمت‌هاى عنايت ويژه به سادات، اين است که اسلام مي‌خواهد نسب آنان حفظ گردد و اولاد پيامبر با ديگران متمايز باشند. اين ويژگى باعث پيدايش اين احساس درونى در سادات مي‌شود که من از اولاد خاتم و برگزيده پيامبران هستم، نسب من به ائمه هدى مي‌رسد و اجداد من چنين کارنامه ارزشمندى دارند با اين تصور مثبت و افتخارات ملکوتي، سادات در راه ترويج مکارم و فضايل تلاش بيشترى مي‌کنند و تاريخ هم نشان داده است که اين سلسله از صدر اسلام تا عصر حاضر، بيش از ديگران به حمايت از فرهنگ اسلامى و صيانت از تشيع برخاسته‌اند.

اکثر قيام‌هاى مهم و مقدس در عصر امويان و عباسيان و ادوار بعد، از سوى علويان صورت گرفته است و معمولاً اين طايفه بيش از ساير افراد در مسير نشر تعاليم اسلامى بوده‌اند.


مظلوميت سادات

واقعيت ديگرى که نشان دهنده نقش مؤثر سادات در پيشبرد اهداف اسلامى و نشر تعاليم اهل بيت است، برخورد شديد مخالفان اهل بيت با آنان است. حجاج بن يوسف ثقفى وقتى به سادات و محبّان عترت نبوى دست مي‌يافت، دست‌ها و پاهاى آنان را قطع مي‌کرد يا آنان را روانه زندان و اموالشان را مصادره مي‌کرد.[3]

اين سفاک ستمگر، حدود 120 هزار نفر را کشت و وقتى او به هلاکت رسيد، در زندانش پنجاه هزار مرد و سى هزار زن بودند که شانزده هزار نفرشان برهنه بودند. او زن و مرد را در يک زندان حبس مي‌کرد و زندان او سقفى براى جلوگيرى از گرما و سرما و بارندگى نداشت و البته شکنجه‌هاى ديگرى با اين وضع مرارت بار توأم مي‌گرديد.[4]

بنى اميه به کشتن زيد بن علي(عليه السلام) که عليه آنان قيام کرده بود، اکتفا نکرد، بلکه بدنش را از قبر بيرون آوردند، گوش و بينى او را بريدند، سرش را از بدن جدا کردند و به دارش زدند.

پيکر آن انسان پارسا و پايدار، مدت پنج سال بر بالاى چوبى آويخته بود و چون وليد بن يزيد روى کار آمد و قدرت را به دست گرفت، به حاکم کوفه نوشت: «زيد را با چوبه دارش آتش بزن و خاکستر آن را بر باد ده». او چنين کرد.

آن شب‌پرستان کوردل، ظرفيت تحمّل چنين انسانى را نداشتند؛ شخصيتى که از چوب دارش روشنايى به اطراف ساطع بود و از بدنش بوى عطرى مشام افراد را نوازش مي‌داد.

و اين ماجرا، علاقه مردم به علويان و مذهب تشيع را فزونى داد و داستان آن، ميان مسلمين نشر يافت و فضايل اهل بيت و ستم امويان آشکار گرديد. مردم براى تبرک و تيمّن پروانه‌وار گرد چوبه‌دار حلقه مي‌زدند و در آنجا به عبادت مي‌پرداختند.

هشام، سر مطهّر زيد را به مدينه فرستاد و آن را يک شبانه‌روز تمام نزديک مرقد مقدس رسول اکرم(ص) نصب کرد. آن زمان فرماندار مدينه، محمد بن ابراهيم بن هشام مخزومى بود که اهالى نزدش آمدند و درخواست کردند سر مبارک را پايين آورد، او نپذيرفت، فرياد ناله و زارى مردم همانند روزى که حضرت امام حسين(عليه السلام) و يارانش در کربلا به شهادت رسيدند و خبرش به آنان رسيد، بلند گرديد.

فرماندار دستور داد مبلّغان خود فروخته مدت هفت روز به اهل بيت پيامبر(ص)  و زيد و پيروان آنان لعن کنند، آن گاه سر شريف را به مصر فرستاد و نزديک مسجد جامعِ اين سرزمين نصب کرد. اهالى مصر، سر را از آنجا برداشتند و حوالى جامع ابن طولون، با احترام و عزت خاصى دفن کردند.[5]

منصور، خليفه غاصب عباسي، عده‌اى از سادات را دستگير کرد و دستور داد تا آنان را به زنجير بکشند و داخل کجاوه‌اى بدون سرپوش و فرش سوار کنند، سپس آنان را در زير زمينى محبوس سازند که شب و روز در آن قابل تشخيص نبود.

از اين روي، علويان زنداني، قرآن را پنج قسمت کردند و هر نماز پنج گانه را پس از خواندن يک قسمت، اقامه مي‌داشتند.

آنان حتى براى قضاى حاجت ناگزير بودند از محل سکونت خود استفاده کنند و اين وضع برايشان مشقّت آور بود. به علاوه سلامتيِ حبس‌شدگان به شدت تهديد مي‌شد و عده‌اى به دليل بيماري، گرسنگى و تشنگى از دنيا مي‌رفتند.

منصور  يکى از سادات را احضار کرد  و دستور داد لباس‌هايش را پاره کنند، سپس 150 تازيانه بر او زد. يکى از آن شلاق‌ها به صورت وى اصابت کرد. آن سيد که از نوادگان امام حسن مجتبي(عليه السلام) بود، گفت: واى بر تو! از صورت من صرف نظر کن.

منصور عباسى به جلاد گفت: سى تازيانه بر سرش بزن. يکى از آن‌ها به ديدگانش خورد و چشم او را از جاى کند و خون بر صورتش جارى گرديد. پس از اين وضع اسف بار و تحمل شکنجه‌اى شديد، آن علوى به شهادت رسيد.

همچنين منصور، محمد بن ابراهيم بن حسن را احضار کرد و او از نظر سيما چنان جذبه‌اى داشت که سرآمد عصر خود بود. منصور گفت: ديباجِ زرد تويي؟ به خدا سوگند! به شيوه‌اى تو را نابود کنم که با ديگرى چنين نکرده‌ام. آن گاه دستور داد که زنده زنده بر روى او ستونى بنا کنند  و او در زير آن ساختمان به شهادت رسيد.[6]

اين جنايات را افرادى مرتکب مي‌گردند که ادعا داشتند: ما به نفع بني‌فاطمه قيام کرده‌ايم و مي‌خواهيم دست بني‌اميه را از ستم به علويان و فرزندان رسول خدا(ص) کوتاه کنيم.

و آن گاه که حکومت امويان برچيده شد، عباسيان گفتند: خداى را شکر که اين سلسله سقوط کرد و اکنون راه براى روى کار آمدن اولاد پيامبر هموار گرديد.

آنان براى پيروزى خود از احقاق حق و انتقام خون امام حسين(عليه السلام) و ديگر شهيدان بني‌هاشم دم مي‌زدند و از نفرت و غضب مردم عليه امويان بهره‌بردارى مي‌کردند و تحت همين عناوين دروغين، حرکتشان اوج گرفت، ولى پس از تثبيت موقعيت خويش، به سادات و علويان بي‌اعتنايى کردند و قساوت قلب خود را در برابر فرزندان فاطمه زهرا(س) آشکار ساختند و در ستم و خيانت و معاصيِ علنى و زيرپا نهادن ارزش‌هاى قرآني، با بنى اميه تفاوتى نداشتند.

تقريباً تمام فرمانروايان عباسي، پيرو اميال نفسانى و هوس‌هاى خويش بودند و ضلالت را پيش گرفتند. به همين دليل، اولاد امام علي(عليه السلام) عليه استبداد و اختناق و خلاف‌کاري‌هاى آنان به مبارزه برخاستند و دفاع از موازين ديني، مظلومان و حقوق انسان‌ها را اساس تلاش‌هاى سياسى و اجتماعى خود قرار دادند.

از آنجا که اين سدّ مقاوم نيرومند، مانع جدى براى فساد، خلاف و جفاکارى عباسيان بود، باز هم چوبه‌هاى دار براى سادات برپا شد، خانه‌هايشان برسرشان خراب گرديد، امنيت و آرامش از آل علي(عليه السلام) سلب گشت و اختناقى شديد و اوضاعى بسيار آشفته و نگران کننده بر آنان تحميل شد.

اين سياست وحشتناک در مورد سادات از سوى خلفاى ديگر نيز به شدت ادامه يافت. مهدى عباسى با آن که بيش از پانزده ماه حکومت نکرد، قساوت و درّندگى خويش را در قبال علويان بروز داد.

در عصر هادى عباسي، فرماندار مدينه اجازه نمي‌داد اولاد علي(عليه السلام) از مدينه بيرون روند. او آنان را مجبور ساخت همه روزه خود را به اطلاعات شهربانى معرفى کنند.

علاوه بر اين، به بهانه‌هاى واهى به آنان تازيانه مي‌زد و آنان را در بازار شهر مي‌گردانيد. اين وضع تأسف بار، قيام حسين بن على بن حسين را که به «قيام فخّ» مشهور است، به وجود آورد، اما حاکم مدينه در حوالى مکه و در وادى فخ، اين جنبش را در هم شکست و رهبر قيام و عده‌اى از اولاد علي(عليه السلام) را به شهادت رسانيد، بدنشان سه روز بر روى خاک ماند و اسيران نيز مظلومانه کشته شدند.[7]

سياست‌ هارون الرشيد اين گونه بود که فرزندى از علي(عليه السلام) روى زمين نماند. حميد بن قحطبه طائى طوسي، براى عبدالله بزاز نيشابورى نقل کرده‌است: در يکى از شب‌ها، هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد: اين شمشير را بگير و دستور اين غلام را اجرا کن.

غلام هارون مرا به خانه‌اى برد و قفل آن را گشود و ما داخل شديم. آنجا سه اتاق و يک چاه ديده مي‌شد. در اتاق اول را گشود که ديدم بيست سيد، اعم از پير و جوان، با غل و زنجير در آن به سر مي‌برند. آنان همه از اولاد على و فاطمه بودند. يکى پس از ديگرى با شمشيرم سرشان را از بدنشان جدا مي‌کردم و آن نوکر، پيکرشان را بر چاه مي‌افکند.

در اتاق‌هاى دوم و سوم نيز به همين تعداد و با همان وضع رقت بار سادات به سر مي‌بردند و من آنان را به نفرات قبلى ملحق ساختم. مردى سالخورده باقى ماند که به من گفت: اى مرد شوم، خدا نابودت کند! روز قيامت در پيشگاه جدّ ما، رسول خدا(ص) چه عذرى داري؟

دست‌هايم به لرزه افتاد و اضطراب، تمام وجودم را گرفت و مي‌خواستم از کشتن او صرف‌نظر کنم که آن غلام نگاه غضب آلودى به من کرد و تهديدم کرد که اگر آن مرد سالخورده را نکشم، خودم در امان نخواهم بود. پس او را هم گردن زدم و غلام هارون بدنش را در چاه افکند».[8]

در همين ايام و به دليل کارنامه سياه هارون و رفتار جنايت‌کارانه‌ وى با سادات، علويان و شيعيان بود که يحيى بن عبدالله بن حسن در سرزمين ديلم، عليه ديکتاتوريِ اين خليفه ستمگر قيام کرد.

او مدت‌ها در شهرها مخفى بود تا آن که در شمال ايران جنبش خويش را آغاز کرد. هارون پنجاه هزار مرد مسلح را به قصد سرکوبى وى فرستاد.

يحيى وقتى مشاهده کرد ادامه قيام فايده‌اى ندارد و برخى از هوادارانش گريخته‌اند، با امان نامه‌اى که هارون برايش فرستاده بود، از مبارزه دست برداشت و اگر چه بر حسب ظاهر خليفه او را اکرام کرد و خلعت‌هايى به وى داد، اما بر خلاف تعهّدى که به يحيى داده بود، از راه نيرنگ وارد گرديد و براى از بين بردن اين سيد بزرگوار به يک مفتى دربارى متوسل گرديد.

وى که وهب بن وهب ابوالبخترى نام داشت، فتوا داد عهدنامه مذکور باطل و خون يحيى حلال و قتل او رواست و عهدنامه را پاره کرد. هارون به پاس حيله‌گرى اين خائن، ضمن آنکه مبالغ زيادى به او داد، وى را به کرسى قضاوت منصوب داشت.

هارون پس از آن، يحيى را به زندان افکند و روز دوم او را احضار کرد و يکصد عصا بر او  زد و بار ديگر او را روانه زندان ساخت و در خوراک و برخى امکانات بر وى سخت گرفت تا در حبس به شهادت رسيد و برخى هم گفته‌اند دستور داد بر بدنش ديوارى بنا کردند و او بدين صورت جان داد. هارون تعدادى ديگرى از سادات را دستگير و روانه حبس کرد و به کشتن آنان اقدام ورزيد.[9]

او به يکى از فرماندهان خود که «جلودي» نام داشت، دستور داد به مدينه برود و به خانه‌هاى سادات و علويان يورش ببرد و لباس بانوان را غارت کند و براى هر کدام از بانوان يک جامه بگذارد.

جلودى اين فرمان را به اجرا درآورد. حضرت رضا(عليه السلام) براى جلوگيرى از هر گونه تعدى به زنان، همه آنان را به اتاقي  برد و خود جلو درب ايستاد و اجازه نداد فرستاده هارون وارد شود.

جلودى تهديد کرد: حتماً بايد داخل شوم و آنچه را دستور داده‌اند، عملى سازم. حضرت سوگند خورد که زيور و لباس زنان را درمي‌آورد، به شرط آنکه جلودى از جاى خويش حرکت نکند و سرانجام پس از اصرار امام هشتم(عليه السلام)، او سخن امام را پذيرفت و آن حضرت داخل اتاق شد، طلاها و ساير زيور آلات را جمع‌آورى کرد و تحويل جلودى داد.

موقعى که مأمون به خلافت رسيد، به جلودى غضبناک گرديد و خواست او را بکشد. حضرت رضا(عليه السلام) که در آن مجلس حاضر بود، براى وى از خليفه تقاضاى عفو کرد، اما جلودى که رفتار ناپسند خود را در برابر امام به خاطر داشت، گمان کرد امام درباره‌اش تصميم منفى دارد؛ از اين روى به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند، سخنان اين شخص را درباره من نپذير. مأمون گفت: باشد، قبول نمي‌کنم، و دستور داد گردن جلودى را بزنند و او به سزاى اعمالش رسيد.[10]

متوکل عباسي، چهارده سال و اندى حکومت کرد. او در عيّاشي، شرب خمر و فساد شهرت بسيارى داشت و در عصر وى فساد در حکومت عباسى دولت آشکار گرديد. او جلو توسعه فکرى و علمى را گرفت و جاهليت  را بر جهان اسلام تحميل کرد.

متوکل شوق و اشتياق مردم در زيارت بارگاه حضرت امام حسين(عليه السلام) را نمي‌توانست تحمل کند و به همين دليل، مرقد سالار شهيدان و حماسه‌آفرينان دشت نينوا را خراب و حتى منازل اطراف آن را ويران کرد و مردم را از زيارت کربلا بازداشت و تهديد کرد هر کس غير از اين عمل کند، دستگير و محبوس مي‌گردد.

علويان در عصر اين فرمانرواى ستم‌پيشه، امنيت جانى و مالى نداشتند و به همين دليل، به نقاط دوردست کوچ کردند و متفرق شدند. وضع آشفته سادات در دوران خلفاى بني‌عباس در آثار ادبى و سروده‌هاى شاعران اين گونه وصف گرديده است:

«اولاد علي(عليه السلام) دسته، دسته گرفتار و تبعيد مي‌شدند، از حقوق عمومى که همه مردم بهره‌مند بودند، محروم گشتند، در هراس و بيم زندگى مي‌کردند، خون آنان و ياورانشان محفوظ نبود، اگر دستگير مي‌شدند، در زندان‌هاى مخوف شديدترين شکنجه‌ها را تحمل مي‌کردند، دست‌ها و پاهاى آنان قطع مي‌شد، به طرز فجيعى کشته مي‌شدند، اموالشان به غارت مي‌رفت، منازل آنان را بر سرشان ويران مي‌کردند.

از زنده دفن شدن تا به دار زدن، از سوختن تا حبس، منع از خوراک و آب و در زندان از دنيا رفتن، گرفتارى عمومى آنان بود. آن گوهرهاى گران‌بهايى را که از اقيانوس نبوت و درياى امامت به دست مي‌آمدند، به‌دار مي‌آويختند و به همان حال رها مي‌کردند تا پيکرشان دچار تعفن گردد، آن گاه جسدشان را سوزانيده، خاکسترشان را در معرض باد قرار مي‌دادند، حتى مردم از اينکه به فرزندان خود نام علي، حسن، و حسين بنهند، منع شده بودند».[11]

گر چه بنى عباس پس از اين همه درندگى و قساوت برافتادند، اما تعدي  به سادات و علويان از جانب برخى زمامداران ستمگر ادامه يافت. صلاح‌الدين ايوبي، فاطميان مصر را به بدترين وضع ريشه کن ساخت و آنان را به فلاکت دچار کرد.

او باقى مانده اولاد علي(عليه السلام) را در مصر زندانى کرد و بين مرد و زن جدايى افکند تا نسل علويان منقرض گردد. سنگ‌دليِ وى به کشتن، غارت کردن و تبعيد زنان و کودکان منحصر نمي‌گرديد، بلکه او قدم را فراتر نهاد و عليه ميراث فرهنگى و افتخارات علمى و فکرى سادات، اقدامات اسفناکى انجام داد.

موجب تأسف است که انسانى با کارنامه درخشان و شجاعت و شهامتِ خود عليه صليبي‌ها و افتخار آزادسازى بيت المقدس، چنين کارنامه سياهى را از خود به يادگار بگذارد![12]

دولت عثمانى با وجود  آن اقتدار و صلابتى که در برابر اروپاييان به نمايش گذاشت و موجب گسترش سرزمين‌هاى اسلامى و افزايش قلمرو مسلمين گرديد، در برابر سادات و شيعيان و به خصوص دانشوران شيعه، رفتارهاى ظالمانه‌اى را نشان داد.

سلطان سليم عثماني، حدود هفتاد هزار نفر از سادات، علويان و شيعيان را قتل عام کرد. آنان شهيد ثانى را که در فضل و فضيلت شهرت داشت و کتاب‌ها و آثار ارزشمند او هنوز در مراکز علوم دينى عراق، ايران، لبنان و پاکستان تدريس مي‌گردد، به شهادت رسانيدند.

جزار، فرماندار عکا (حوالى جبل عامل لبنان)، بعد از اين که شيخ ناصيف نصار (رئيس قلمرو عامل) را کشت، عده‌اى از علماى اين منطقه را دستگير کرد و به شهادت رسانيد که در بين آنان عالم بزرگوار، سيّد هبةالدين موسى و سيد محمد آل شکر ديده مي‌شدند. در عصر وي، عده‌اى از سادات و دانشوران ناگزيز جبل عامل را ترک کردند و به مناطقى چون مصر، سوريه و عراق پناهنده گرديدند.[13]

در عصر کنونى نيز برخى رژيم‌هاى حاکم بر کشورهاى اسلامي، برخوردهاى عادلانه‌اى با سادات و علويان ندارند.


پي‌نوشت‌ها

[1] . مستدرک الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج12، ص376، قم، مؤسسه آل البيت، چ1، ص1407ق.

[2] . امالي، شيخ صدوق، ص369، تهران، اسلاميه، چ4، 1362ش.

[3] . شيعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنيه، ترجمه مصطفى زماني، ص118، قم، انتشارات شهيد گمنام.

[4] . مروج الذهب، على بن حسين مسعودي، ج3، ص175، قاهره، چ3، سال 1948م.

[5] . الکنى و الالقاب، شيخ عباس قمي، (محدث قمي) ج1، ص122، تهران، کتابخانه صدر، چ5؛ تاريخ الرسل و الملوک، محمد بن جرير طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج10، ذيل حوادث سال 121 و 122 هجري.

[6] . الکامل فى التاريخ، عزّالدين ابن اثير، ج4، ص375، بيروت، دارصادر.

[7] . همان، ج3، ص336؛  مقاتل الطابييّن، ابوالفرج اصفهاني، ص178ـ 181، تهران، انتشارات علمي، چ2، 1362ش.

[8] . عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص109، قم، دارالعلم، سال 1377ق؛ تتمة المنتهي، محدث قمي، ص163 و 164، تهران، مهتاب، چ1، 1377ش.

[9] . مقاتل الطالبيين، ص465؛ الکامل فى التاريخ، ج5، ص90.

[10] . اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج1، ص60و61، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چ3، 1403ق/1983م.

[11] . شيعه و زمامداران خودسر،ص206و207.

[12] . المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج3، ص170، قاهره.

[13] . شيعه و زمامداران خودسر، ص219و220.

سادات ، خرافه کیش یا خرافه ستیز؟

 

برخي افراد مغرض و کينه توز ، سادات را خرافه کيش معرفي مي کنند اما يکي از اندیشمندان با انصاف هزاره  بنام حسن پولادی، سادات هزاره را در کنار روحانيون ، خرافه ستيز دانسته است. اينک سخن اين نويسنده را باهم مي خوانيم :

همانند همسايگان  خود ، هزاره ها نيز  داراي عقيده موهوم پرستي هستند. پذيرش اسلام توسط نياکان آن  ها نتوانست کمکي به آن  ها نمايد به جز اينکه آهسته آهسته ترس از طبيعت وقدرت شيطاني را در آن ها تلقين نمود. امري که عقائد هزاره ها را جز اندکي ، باورها و کردارهاي برگرفته از تعليمات اسلامي و پندارهاي موروثي غير اسلامي پوشش مي دهند اما موهوم پرستي و مذهب دو چيز مرتبط با هم نيستند ولي انسان مي تواند آن دو را در کنار هم در وجود يک فرد بيابد. اگرچه ملاها و سادات هزاره در حال فرونشاندن خرافات و عقايد غير اسلامي هستند.

 با اين وجود زندگي روز مره يک هزاره سرشار از اين خرافات است. در هنگام ولادت ، در لحظات احتضار و مرگ ، در وقت مریضی یا حتی در حین ازدواج ، خرافات همیشه وجود داشته و در همه جا عرض اندام نموده است. اگرچه بعضی از خرافات درحال کمرنگ شدن است ، انسان می تواند موارد بسیاری از آن ها را هنوز هم در هزاره جات مشاهده کند. در خیلی از این خرافات ، مربوط به نیک یمن و بد یمن ، هزاره ها با دیگر نژادهای ساکن در افغانستان شریک هستند ، بعضی از آن ها مخصوص هزاره ها است.

اين مادر بزرگ مليت هزاره است  که داستان هاي مربوط به ارواح شيطاني و موهوم پرستي را براي نوه هاي خود منتقل مي کند. همانسان که آنان رشد مي کنند، اعتقاد شان به نيروهاي ماوراي طبيعت حتي از همبازي هاي شان که داستان هاي جديد را تعريف مي کنند ، افزايش مي يابد. کتاب (هزاره ها ، تاريخ ، فرهنگ ، سیاست، اقتصاد ، ص228- 229 )

 

سلام حضرت فاطمه زهرا (س) به سادات

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی در اردیبهشت سال ۱۳۸۹ سخنرانی کردند که در آخر آن آمده است:

«واقرء علی ولدی السّلام إلی یوم القیامة»[1]

وسلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان.

که این جمله گواه آن است که آن حضرت با ارتباطش به عالم غیب و احاطه­اش به عالم شهود می­دانست که تا روز قیامت سلسله اولاد او منقرض نخواهد شد، و از امیرالمؤمنین خواست که سلام او را به فرزندانش تا روز قیامت برساند.

فاطمیین و فاطمیّات باید بدانند چه تاج افتخاری بر سر آنها گذاشت! و چه مسؤولیت سنگینی بر دوش آنها نهاد! تاج سلاطین دنیا کجا و افسر سلام ناموس خدا بر سر ذرّیهء زهرا کجا! سلام صدیقهء کبری سلام بر خاسته از قلب قرآن سوره مبارکهء یس است و این سلام متصل به «سلام قولا من ربّ رحیم» است که قلب سوره یس است...

جواب این سلام آن است که فرزندان آن حضرت تا روز قیامت از حق مادر خود به تمام وجود دفاع کنند، و جواب این سلام  از هر سیّدی متناسب مقام اوست.

مبادا سیّدی به مقامی برسد و در قلمرو مقام و منصب او در احقاق حق آن حضرت کوتاهی بشود! که احقاق حق او احیای امر امامت ائمه هدی است...

جواب سلام ساداتی که به مرتبه­ای از علم نائل شده­اند، آن است که ایتام آل محمد را به حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن کفالت کنند و نگذارند این کبوتران بال و پرشکسته در غیبت صاحبشان در دام شبهات مخالفین گرفتار گردند و شیاطین جن و انس آنها را صید کنند...

جواب سلام ساداتی که به مال و منالی رسیده­اند، آن است که از مال خود در تحکیم مبانی آیینی که او در راه آن جان داد، دریغ نکنند و برای احیاء شعائر روز شهادت او انفاق کنند.

عامهء سادات در این کلمات جانسوز تأمّل کنند که آن صدیقهء شهیده به امیرالمؤمنین وصیت کرد:«مرا شب حنوط کن و غسل بده و کفن کن و بر من نماز بخوان و شب مرا دفن کند و احدی را اعلام مکن»

کمترین جوابی که از آنها ساخته است این است که به جبران غربت آن جنازه که یتیمان او از سینه او جدا نمی­شدند- هرچند جبران شدنی نیست-  در هر شهر و قریه، شام غریبان آن حضرت پرچمهای مصیبت به دست بگیرند و شال عزا به گردن کنند و در خیابانها بگردند و به جدّه خود بگویند:

هرگز تورا و ستمهایی را که کشیدی، از یاد نخواهیم بود و هرچه را فراموش کنیم آن دل افسرده و تن آزرده و قبر گمشده را فراموش نخواهیم کرد«حتّی یحکم اله و هو خیرالحاکمین».

اللهم بحق فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها و السّرالمستودع فیها صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها عدد ما فی علمک صلاة دائمهة بدوام ملکک و سلطانک و عجّل فی فرج ولیّک و أصلح کلّ فاسد من أمور المسلمین واغفرلنا و لإخواننا الذّین سبقونا بالإیمان و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین.[2]



[1] - بحارالانوار، ج 43، ص 214

[2] - اقتباس از سخنرانی فقیه اهل بیت عصمت و طهارت، آیت الله العظمی وحید خراسانی (مدظله العالی) به مناسبت بزرگذاشت شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها.

منبع وبلاگ اتحاد

سواد علیزاده مالستانی در ترازوی نقد

آقای علیزاده مالستانی در میان پیروان و طرفداران ، همواره به استاد یاد می شود و گاه از او با کبکبه و دبدبه خاصی یاد می کنند . بخاطر شهرتی که برای خود کسب کرده در زمره علما قرار گرفته  ، در جلسات و همایش هایی که علمای افغانی دعوت می شوند ، بعضا او نیز دعوت می شود ؛ اما  ایشان در مقالاتی که اخیرا به نشر رسانده ، به اصطلاح ایرانی ها سوتی هایی داده که ادعاهای گزاف او را در علم ، زیر سئوال می برد. در اینجا ما به نمونه هایی از این سوتی ها که نشانگر فقر علمی او است اشاره می کنیم :

1.       ایشان در تجزیه و  تحلیل حدیث معروف " اولادی الصالحون لله و الطالحون لی" ، گفته :" این جمله از نظر قواعدی نحوی غلط است؛ اگر این جمله حدیث می بود، باید «الصّالحین لِلهِ والطّالِحِینَ لِی» گفته می شد. چون «اولادی» مفعول «اکرموا» است «والصّالحین و الطّالحین» بدل از «اولادی» یا عطف بیان است؛ یعنی اولاد مرا اکرام کنید؛ خوبان شان را به خاطر خدا اکرام کنید و بدان شان را به خاطر من و ما قطع داریم که حضرت رسول الله (ص) قواعد نحو را خوب می فهمید و به غلط تلفظ نمی کرد". همانگونه که خود علیزاده گفته ، اصل حدیث ، فعل " اکرموا" را ندارد و بنا بر این ، این حدیث از لحاظ لغوی مشکلی ندارد ؛ اما چون معنی این حدیث بدون فعل ، تام و تمام نیست ، کسانی که می خواهند از آن حدیث استفاده کنند ، یک فعل به آن اضافه می کنند. برخی به قرینه حدیث " اکرموا اولادی و حسنوا آدابی" ، آن فعل را " اکرموا " می دانند و برخی دیگر همچون میرزاحسین نوری صاحب مستدرک الوسائل ، آن فعل را " احبوا" ذکر کرده اند. در مستدرک الوسائل ، حدیث فوق اینگونه آمده است : " أَحِبُّوا أَوْلَادِي الصَّالِحُونَ لِلَّهِ وَ الطَّالِحُونَ لِي  [1]"  . اگر ایشان چند سالی به درس خارج یکی از علما می رفت ، می دانست که اساتید درس خارج ، در چنین مواقعی برای آنکه فعل محذوف را پیدا کنند ، به احادیث مشابه یا احادیث دیگر که در آن باب آمده مراجعه و فعل محذوف را بدست می آورند.

2.       ایشان بعد از بحث های صرفی و نحویی که در مورد حدیث فوق کرده ، اینگونه می فرماید : " بعد چیزی را که پیامبر (ص) نگفته باشد و کذب محض باشد، اگر به دروغ به آنحضرت نسبت داده شود، حکمش چیست؟ یکی از مبطلات روزه، دروغ بستن به خدا و پیامبر (ص) و ایمه معصومین (ع) است، و کسی که روزه دار باشد و بگوید: قال رسول الله: اکرموا اولادی... تکلیف روزه اش چه می شود؟ " آقای علیزاده با این سئوال می خواهد فتوا بدهد هرکس چه این حدیث را صادر شده از حضرت رسول(ص) بداند و چه نداند ، به آن حضرت دروغ بسته و روزه اش باطل است . این در حالی است که مراجع عظام در رساله های شریف شان وقتی روزه طرف را  باطل و مستوجب کفاره می دانند که " عمدا" یا از روی عمد و قصد به آن بزرگوران نسبت دروغ بدهند. در احادیث نیز آمده که هرکس از روی عمد به پیامبر(ص) دروغ ببندد ، باید خود را برای آتش جهنم آماده کند. درحدیث شریفی آمده که روزی پیامبر بزرگوار خطابه ای ایراد فرمود : "أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار[2]ِ" . بنا  بر این آقای علیزاده که آنهمه ادعای علم دارد، حتی رساله  های  احکام  ومسائل مبتلابه را هم بخوبی نمی  داند.

3.       وي در جواب شخص معترض که نوشته : " مگر ما مردم را مجبور به بوسيدن دست مي کنيم؟ خود راضي نيستيم اما پيروان  پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) افتخارا دست سادات را مي بوسند" , گفته: " مفهوم گفته ی نويسنده جوابيه شماره يك، چنین است که، هرکه افتخاراً دست سادات را نمی بوسند، پیروان پیامبر اسلام (ص) نیستند " , در حاليکه حتي يک طلبه مبتدي هم اين مسأله را مي داند که " اثبات شيئ نفي ما عدا نمي کند "  و ثانيا , اگر ايشان علم اصول را مي خواند , مي دانست که "وصف مفهوم ندارد" . مثلا اگر گفته شد , "في الغنم السائمه زکاه "  معنايش اين نيست که در غنم معلوفه زکات نيست. ناگفته پيدا است که  در عبارت مورد نظر , نويسنده منتقد "پيروان پيامبر و اهل بيت(ع)" را وصف يک عده از مؤمنان و مسلماناني قرار داده که به کار مورد نظر , مبادرت مي کنند.

4.       آقای علیزاده در مقاله " بتهای دیروز "  جریان فتوای قاضی شریح را به تفصیل نقل و آن را بعنوان چماقی بر فرق آقای فاضل کوبیده است در صورتی که فتوای قاضی شریح یک داستان جعلی است که هیچ مدرک و سندی ندارد و تنها در افواهات وجود دارد که این خود نشان می دهد اطلاعات تاریخی ایشان در حد عامه مردم و داستان ها و افسانه هایی است که در میان مردم  عادی رواج دارد و گفته می شود .

5.       آقای علیزاده از شدت فقر علمی خود ، فرق میان دروغگویی و استنباط اشتباه را هم نمی داند. وی در یکی از سایت های چپی مقاله ای با عنوان " ادعاهای دروغ و مدعیان دروغگو"  ضمن ردیف کردن احادیثی فراوان بعنوان سند دروغگویی سادات, گفته : " به سوره كوثر، آيه‌ي مودت و آيه‌ي تطهير استدلال كرده با جسارت و بلكه بابي‌حيايي مدعي مي‌شوند كه آنها نيز مشمول آيه كوثر و مودت و تطهير‌اند " در صورتی که بر فرض آن ها مشمول چنین آیاتی نباشند ، این ادعا ها تنها اشتباه او را در استنباطش می رساند و نهایتا اینکه اگر اشتباهش خیلی فاحش باشد ، به او می توان بی سواد گفت ؛ اما دروغگو قلمداد کردن نویسندگان بخاطر استنباط نادرست در  عرف علمی رایج نیست و تنها در عرف شانتاژ و تبلیغات علیه این و آن رایج است که به یک نویسنده که بخاطر فهم ناصواب و اشتباه در تطبیق(برفرض صحت ادعاهای علیزاده) ، نسبت دروغگویی می دهد. اگر قرار باشد هر کسی که استنباط نادرست می کند ، دروغگو باشد ، مراجع نیز نعوذ بالله باید دروغگو باشند. مسلم است که در میان فتاوای مختلف در یک مسأله تنها یک فتوا می تواند درست و مطابق واقع باشد و باقی فتاوا مطابق واقع نیستند. در منطق نویسنده کسانی که فتاوای شان مطابق واقع نیست، باید دروغگوباشند!

این در صورتی است که اشتباه بودن برخی از  ادعاها معلوم نیست و تنها ذهن آقای علیزاده که از سادات کینه عمیق دارد ، نمی تواند آن را برتابد. مثلا آیه کوثر که ایشان از مصادیق دروغگویی نویسنده آورده ، همانگونه که خود علیزاده هم اشاره کرده ، برخی از مفسران مصداق کوثر را به قرینه " ان شانئک هو الابتر" ، حضرت فاطمه(س) دانسته اند. و چون معنای لغوی کوثر خیر کثیر است ،  به حضرت فاطمه(س) به خاطر ذریه اش عنوان کوثر بر خود گرفته است. علامه مجلسی در این مورد تصریح می کند : و قيل هو كثرة النسل و الذرية و قد ظهرت الكثرة في نسله من ولد فاطمة ع حتى لا يحصى عددهم و اتصل إلى يوم القيامة مددهم[3] " ؛ یعنی : برخی گفته اند مراد از کوثر نسل و ذریه است و کثرت در نسل حضرت پیامبر(ص) از فرزندان فاطمه(س) چنان است که  به شماره در نیاید و تا روز قیامت امتداد دارد.

در این مقاله اینجانب قصد اثبات دروغگویی علیزاده را نداشتم و به همین دلیل متعرض این موضوع نشدم . تا بعد انشاء الله



[1] . مستدرک الوسائل ، ج12 ، ص376

[2] . کافی ، ج1 ، ص62

[3] . بحار الانوار ، ج8 ، ص17

برگی  از تاریخ

عبد الله پسر زبیر یکی از افرادی بود که کینه عمیقی از خاندان پیامبر(ص) و قوم و اقاربش داشت. وقتی پس از مرگ یزید بن معاویه در مکه چند صباحی حکومت پیدا کرد بر حضرت پیامبر(ص) در خطبه های خود صلوات نمی فرستاد. این در حالی بود که دودمان بنی امیه با همه عداوت شان با پیامبر(ص) و بنی هاشم ، برای  حفظ ظاهر هم شده بر حضرت پیامبر( ص) ، درود و صلوات می فرستادند .

وقتی از او علت امتناعش را از فرستادن صلوات بر حضرت محمد(ص) سئوال کردند ، در جواب گفت : محمد اقارب و خاندان بد و متکبری دارد که اگر  بر او صلوات بفرستم ، این ها خوشحال شده و گردن بر می افرازند که ما دودمان محمدیم . من به این جهت صلوات بر او را ترک کرده ام!

خاطره ای عبرت آموز از فتنه اخیر

در فتنه ای که واقع شد و برای مدتی ذهن طلاب را به خود مشغول کرد ، برخی درس های عبرت آموز نیز وجود دارد که در هر فتنه ای تکرار میشود و آن شایعات و تهمت هایی است که  بدون نام و نشان پخش می شود و دهان به دهان از این فرد به آن فرد در محافل و مجالس خصوصی و گفتگوهای دو نفری و سه نفری تکرار می شوند و حتی یک خبر به مرور چنان پر و بال پیدا می کند یا تغییر می یابد که از اصل آن فاصله حتی اگر شایعه ای بیش نبوده باشد، فاصله زیاد پیدا می کند.

یکی از این افرادی که در این فتنه مورد اتهاماتی قرار گرفت ، اینجانب بودم که شبنامه ای پخش شده بود و اسم اینجانب در آن شبنامه آمده بود.

روزی یکی ازدوستانم به من گفت : در کتابخانه جامعه العلوم ، روی یکی از میز ها ، نوشته ای دیدم که درآن آمده بود عده ای از سادات ، عبدالله نظری راتهدید کرده اند. وی گفت : من باقی سادات را نمی شناختم اما تنها شما و آقای ... را در آن میان شناختم. گفتم : عجب ! من که در این مورد حتی یک کلمه هم با عبدالله نظری حرف نزده ام چگونه او را تهدید کرده ام! اتفاقا همان روز موقع غروب وقتی از کتابخانه موسسه امام خمینی به طرف خانه می رفتم ، در میدان جانبازان کنار پارک صفائیه آقای نظری با دوچرخه اش به طرفم آمد و از من در مورد اوضاع کتابخانه پرسید که درمورد میزها کدام اطلاعیه و اخطاریه ای نزده است(در موسسه امام خمینی به برخی افراد میز اختصاصی می دهند که افراد کتابهای خود را روی آن می چینند و همیشه آنجا مطالعه می کنند . در آن زمان کتابخانه دچار تغییرات شده بود و تصمیم بر آن بود که به زیر زمین منتقل شود) گفتم : هنوز چیزی در این مورد نزده اند.

بعد گفتم : آقای نظری امروز یک چیزی شنیدم و داستان رابرایش گفتم و اضافه کردم : آیا من از آن زمان تاکنون با تو دراین مورد یک کلمه حرف زده ام تا ترا تهدید کرده باشم؟ آقای نظری ابتدا یک رجزی خواند که : مگر نظری اینقدر پایمنده است که  هرکس بیاید او را تهدید کند. و بعد گفت : من از این نوشته بی خبرم. در این زمان آن دوستم همراه با دو نفر دیگر که در آن روز در مورد این قضایا بحث هایی هم کرده بودیم ، آمدند. من تکرار کردم که ببینید من پیش خود نظری می گویم که من با نظری در این موارد حتی یک کلمه صحبت نکرده ام تا چه رسد که او را تهدید کرده باشم. نظری دوباره رجزش را  تکرار کرد و بعد پیش همان ها گفت : من از آن بی اطلاعم و اگر شما ثابت کنی من آن نوشته(شبنامه) را نوشته یا پخش کرده ام ، چنین و چنان ولی ممکن است برخی افراد از پیش خود این کار را کرده باشند.

نکته :

نکته درس ُآموز این داستان آن است که انسان نباید به شایعات و هرگفته ای اعتماد کند و دراین موارد اصل را بر دروغ بگیرد مگر آنکه خلافش ثابت شود. اینجانب در عمر کوتاه خود درمواردی که به خودم مربوط می شده ، یا به نحوی درجریانش بودم ، موارد زیادی شده که اخبار دروغ یا تحریف شده که کم از دروغ ندارد ، شنیده ام. بسیاری از این اخبار چون گوینده اولی معلوم نیست قابل اثبات و پیگیری هم نیست.

فتنه ایجاد می کنم پس هستم

در این دنیا بسیاری وجود خود را با یک چیز خاص می شناسد که اگر آن مورد خاص در زندگی او نباشد ، احساس هیچی و پوچی می کند. یکی استاد است . اگر یک روز تدریس نکند ، احساس می کند یک چیزی در زندگی اش کم است. یکی سخنران است و اگر منبر و سخنرانی را از او بگیری انگار خودش را کشته ای . یکی کارگر است و اگر کار نکند احساس نیستی می کند و هلم جرا

در این میان برخی افراد وجود خود را در فتنه اندازی و فتنه گری می دانند. در زمان ما دو گروه به شدت تلاش دارند تا فتنه ایجاد کنند. یک گروه در آمریکا قرار دارد و کارش ایجاد فتنه در میان شیعیان و اهل سنت افغانستان است. آنان با توهین به مقدسات اهل سنت ، میان مسلمانان افغانستان فتنه گری می کنند و بذر نفاق را میان آن ها می پاشند. گروه دیگر در ایران و غزنی و کابل هستند و میان شیعیان افغانستان به ایجاد فتنه و اختلاف مشغول اند. این افراد که هستی شان و اعتبار شان تنها در سایه فتنه میان شیعیان افغانستان تامین می شود ، با توهین به سادات به فتنه و دامن زدن به  اختلافات ، اهداف خود را پی می گیرند.

سخنی در باره کاریکاتور

در بحبوحه فتنه ای که بواسطه ای تعدادی از افراد عقده ای در قم پدید آمده بود ، کاریکاتوری پخش شد که در آن برخی از سران فتنه در کنار برخی از افراد بی گناه و بی غرض بصورت زشتی ترسیم شده بود. اینجانب این کاریکاتور را تا دوسه ماه پس از انتشارش ندیده بودم. از دور دورا یک چیزایی در مورد آن می شنیدم تا اینکه روزی به فیضیه رفتم . وقتی از راهرو تاریک میان دارالشفا و فیضیه رد می شدم روی سکویی که مسئول جمع آوری اعانات در روزهای شهریه می نشیند ، کاغذهای که عکس چنگیز در آن بود ، توجهم را جلب کرد. وقتی رفتم و از نزدیک آن را دیدم ، دانستم همان کاریکاتوری است که زمانی نقل محافل و پچ پچ های خصوصی طلاب شده بود. من یکی از آن ها را بعنوان مدرک(که روزی ممکن است لازم شود) گرفتم و باقی را مچاله کردم و انداختم داخل سطل زباله.

سئوالی که مطرح است آن است که این کاریکاتور را چه کسی کشیده است؟

بصورت طبیعی انگشت اتهام به طرف سادات دراز می شود چون این کاریکاتور ، تصویر برخی از اهانت گران را به نمایش می گذاشت. اما برخی از سادات آن را به خود فتنه گران نسبت می دادند.

حقیقت کدام است؟

حقیقت را فقط خدا می داند اما اگر بخواهیم بدون تعصب و جانبداری به قضیه نگاه کنیم ، این کاریکاتور هم می تواند از سوی یک سید احمق و بی مبالات کشیده شده باشد و هم می تواند از سوی خود فتنه گران. اما اینکه یک سید نادان این کار را کرده باشد ، دلیلش معلوم است چون او از اهانتی که اصحاب فتنه به قوم سادات کرده مانند هر سیدی ناراحت شده اما توان این را نداشته که در  قبال آن از خود خویشتنداری به خرج داده یا واکنشی صحیح بروز دهد. پس برای انتقام گیری از اهانت کنندگان دست به این عمل ناشایست و غیر اسلامی زده است.

اما چرا خود فتنه گران این کار را کرده باشد؟

اگر قضیه را  از دید منفعت که در  عالم سیاست برخی از قضایا از این زاویه دیده می شود و عامل برخی قضایای نامعلوم از این طریق کشف می گردد که این قضیه به نفع چه کس یا کسانی است ، انگشت اتهام بسوی اهانت گران نشانه خواهد رفت. چون آنان بودند که از این کاریکاتور نفع بردند. این کاریکاتور فضای سنگینی را که علیه اهانت کنندگان شکل یافته بود به ضرر سادات تغییر جهت داد و جای ظالم و مظلوم تا حد زیادی عوض شد .آنانی که به یک قوم شریف توهین کرده بودند، با این کاریکاتور طلبکار شدند و شروع به مظلوم نمایی کردند. آنان از یکسو در عمل نشان داده بودند که اهل تقوی و دیانت نیستند تا دین مانع این عمل زشت شود و از سوی دیگر برخی از آن ها خود در رشته سیاست درس خوانده و برخی در این راه تجربه آموخته اند.

بویژه که در آن کاریکاتور برخی از افراد که یا هیچ نقشی در این قضیه نداشتند یا نظری که سادات را خشمگین سازد نداده بودند ، نیز کاریکاتورش کشیده شده بود. مثلا جناب آقای قنبر تابش که از او در مورد سادات هیچ سخن یا نوشته شنیده نشده و با طرح نوی ها هم همراه نیست ، چرا کاریکاتورش از سوی سادات کشیده شود؟ یا جناب آقای رحمت الله رضایی که سخن تندی علیه سادات نگفته یا توهینی نکرده چرا؟ آقای رضایی در جواب مصاحبه کننده که خیلی قضیه ازدواج سادات و غیر سادات را پیچ داده ، نظری گفته که تحریک آمیز نیست تا کسی از آن ناراحت شود. وی تنها از این قضیه که برخی از سادات حاضر نمی شود به هزاره ها دختر بدهند با استفاده از آیه ان اکرمکم عند الله اتقاکم ، اظهار تاسف کرده است. این که سادات را ناراحت نمی کند. سادات بسیار بدتر از این ها را مشاهده کرده است.

به هر صورت اینکه این کاریکاتور را آیا یکی از دوستان احمق کشیده یا یکی از دشمنان زیرک ، برای من هنوز روشن نشده است.

والله اعلم

دیدگاه من در مورد مردم هزاره افغانستان

نظر من در مورد قوم هزاره  افغانستان همان است که امام صادق (ع) در مورد اهل کوفه فرمود.

عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِيدِ الْكِنْدِيِّ قَالَ دَخَلْنَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي زَمَنِ مَرْوَانَ فَقَالَ مَنْ أَنْتُمْ فَقُلْنَا مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فَقَالَ مَا مِنْ بَلْدَةٍ مِنَ الْبُلْدَانِ أَكْثَرَ مُحِبّاً لَنَا مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ لَا سِيَّمَا هَذِهِ الْعِصَابَةِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ هَدَاكُمْ لِأَمْرٍ جَهِلَهُ النَّاسُ وَ أَحْبَبْتُمُونَا وَ أَبْغَضَنَا النَّاسُ وَ اتَّبَعْتُمُونَا وَ خَالَفَنَا النَّاسُ وَ صَدَّقْتُمُونَا وَ كَذَّبَنَا النَّاسُ فَأَحْيَاكُمُ اللَّهُ مَحْيَانَا وَ أَمَاتَكُمُ [اللَّهُ‏] مَمَاتَنَا فَأَشْهَدُ عَلَى أَبِي أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ أَنْ يَرَى مَا يُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَيْنَهُ وَ أَنْ يَغْتَبِطَ إِلَّا أَنْ تَبْلُغَ نَفْسُهُ هَذِهِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً فَنَحْنُ ذُرِّيَّةُ رَسُولِ اللَّهِ ص

عبد الله بن ولید کندی میگوید : در زمان مروان حمار بر امام صادق(ع) وارد شدیم. امام (ع) از ما پرسید : شما کیستید ؟  جواب دادیم : از اهل کوفه .

حضرت فرمود : هیچ شهری وجود ندارد که در  آن محبان ما بیشتر از کوفه باشد بویژه در میان این قبیله (اشاره به قبیله بنی کنده) خداوند متعال شما را به چیزی هدایت فرمود که سایر مردم از آن جاهل اند . شما مردم کوفه ما را دوست می دارید در صورتی که دیگران با ما دشمنی می ورزند و شما از ما پیروی می کنید در حالی که دیگران با ما مخالفت می ورزند و در زمانی که دیگران ما تکذیب می کنند شما ما را تصدیق می کنید . خداوند شما را همانند زندگی ما زندگی و حیات بخشد و همانند مردن ما بمیراند...

من نیز در مورد هزاره معتقدم این قوم از بهترین و شریف ترین اقوام در افغانستان است ؛ چون این قوم اکثریت شان دوستدار و پیرو اهل بیت اند در حالی که دیگر اقوام اکثرا حق اهل بیت را نشناخته وبه نسبت آن ها به اهل بیت(ع) محبت ندارند. این قوم بجرم دوستی اهل بیت و پیروی از مذهب آنان چه رنج ها که نکشیدند و چه مصیبت ها که ندیدند و چه فشارها که متحمل نشدند با این حال دست ازدوستی , هواداری و پیروی اهل بیت(ع) نکشیدند.

علیزاده و تلقی سوسیالیستی از دین

همه می دانند که آقای علیزاده مالستانی در کنار حمیدی ، سید عسکر موسوی و …از مشهور ترین اعضای کانون مهاجر بود و این کانون تا حد زیادی تحت تاثیر سوسیالیزم قرار داشت.

یکی از اساسی ترین اصول سوسیالیزم ، مساوات و برابری بود. این مکتب برای ایجاد مساوات و یک جامعه به خیال خود بی طبقه ، مالکیت خصوصی را نفی می کرد و قایل به اشتراکیت بود. به همین جهت همه اموال را عمومی اعلام کرد و هرکسی که در اتحاد جماهیر شوروی و چین و سایر مناطقی که کمونیزم و سوسیالیزم حاکم بود ، باید برای دولت کار می کرد و برای امرار معاش خود از دولت مخارج خود و خانواده اش را دریافت می نمود. آن ها در این راستا آنقدر پیشرفتند که حتی تشکیل خانواده خصوصی را نیز می خواستند برچینند چون مخالف مساوات و برابری بود. در نظام تشکیل خانواده هر مردی یک زن و هرزنی یک شوهر داشت و چند فرزند که دیگران در آن سهمی نداشتند. بر اساس دیدگاه کمونیزم این یک نقطه منفی تلقی می شد چون با مساوات مخالف بود. آن ها در این صدد بودند که یک ساز و کاری بسازند که مردها با زن ها بصورت آزاد همبستر شوند و فرزندان آن ها بعد از تولد جدا تربیت یابند تا به این طریق همه نسبت به هم احساس برابر داشته باشند. هریک از مردان همه زنان را زن خود به حساب آورده و هریک از زنان همه مردان را شوهر خود تلقی کنند. همه هم در احساس برادری یکسان باشند و همه همدیگر را برادر و خواهر تلقی نمایند.

تفکر علیزاده نیز از دین اسلام چنین تلقی است. وی در مقاله ای که علیه سادات نوشته عنوان مقاله اش را ” دین وسیله برابری ….” قرار داده است. این عنوان مبتنی بر همان برداشت سوسیالیستی از دین است

سئوالی که اینجا خود نمایی می کند آن است که آیا دین وسیله برابری است یا وسیله تقرب به خدا؟ آیا وقتی حضرت محمد(ص) به پیامبری مبعوث شد ، فرمود که میان خود مساوات و برابری ایجاد کنید یا فرمود : قولوا لا اله الا الله تفلحوا “؟ آیا خداوند فرموده که من شما را برای مساوات و برابری آفریده ام یا فرموده : ” “ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ” ؟ و خلاصه اینکه رسالت اصلی دین , ایجاد برابری میان افراد بشر است یا هدایت انسان ها بسوی خدا و سر انجام راهیابی به به بهشت برخورداری از نعمت های بی پایان و بی حد و حصر آن ؟ آیا رستگاری انسان ها در برقراری برابری و مساوات است یا در نجات از عذاب جهنم و انواع دیگر از عذاب هایی که خداوند برای کافران و گنه کاران تداریک دیده است؟ اسلام در بعد اجتماعی ، دنبال عدالت است و شعار اسلام در این جهت عدالت ورزی و برقراری عدل است نه مساوات. هرچند عدالت در برخی موارد با مساوات تلاقی پیدا می کند اما همیشه با مساوات ، عدالت بر قرار نمی شود. بنا بر این عنوان کردن اسلام وسیله برابری و مساوات، منحصر کردن اسلام در بعد اجتماعی آنهم در یکی از جزئی ترین مصادیق آن است. مثل اینکه کسی اسلام را به عبادات منحصر کند و عبادات را هم در نماز و نماز را نیز به نماز صبح. مثلا بگوید: اسلام یعنی نماز صبح و اینگونه تلقی از اسلام و انحصار آن در یکی از جزئی ترین مسائل آن ظلمی بزرگ به این دین جامع و کامل است. اگر به عمق تفکر علیزاده که اسلام را وسیله برابری می داند ، دقت کنیم در خواهیم یافت ایشان در ضمیر خود بر احکام خدا اعتراض دارد چون در آن ها مساوات رعایت نشده است. احکامی همچون تفاوت ارث زن و مرد و دیه زن و مرد و پرداخت خمس به سادات و زکات به غیر سادات با مساوات همخوانی ندارد.

علت این تفکر علیزاده چیزی نیست جز رسوبات تفکر سوسیالیستی که از عصر کانون مهاجر در پس توی ذهن او همچنان باقی است . کانون مهاجر ، تحت تأثیر افکار شریعتی بود. شریعتی که آنقدر تحت تأثیر مارکسیسم قرار داشت که اسلام را در مبارزه خلاصه می کرد و به همین دلیل به علمای بزرگی همچون علامه مجلسی بخاطر عدم مبارزه با شاهان وقت ، به او توهین می کرد و مهاتماگاندی را برتر از او می دانست. نیز بخاطر نفوذ اندیشه سوسیالیستی در شریعتی بود که در کتاب حسین وارث آدمش نوشت : ” با اشتراکیت و مساوات ، دل ها آرام می گیرد” . شهید مطهری (ره) بر این بخش از نوشته شریعتی حاشیه ای تعریضی نوشت که : ” الا فی الاشتراکیه تطمئن القلوب” یعنی اینکه شریعتی بجای یاد خدا که قرآن , آن را مایه آرامش دل ها می داند ، وی اشتراکیت و مساوات را مایه آرامش دل ها بر می شمرد. بدینگونه کانون مهاجر در زمره یکی از گروه های التقاطی منحرف قرار گرفت. آقای سید عسکر موسوی در مصاحبه ای به تأثیر پذیری کانون مهاجر از دکتر شریعتی تصریح می کند .

آقای علیزاده در آن مقاله که آیات زیادی از خطاب خداوند به بنی اسرائیل را ردیف کرده تا به آن واسطه سادات را بکوبد که شما نیز مانند بنی اسرائیل خود را از دیگران بر ترمی دانید در حالیکه خداوند همه را یکسان آفریده ، عامدا و عالما یک آیه از قرآن را که خداوند در آن به برتری بنی اسرائیل تصریح فرموده ، نادیده گرفته است. چون آن آیه با ادعای “دین وسیله برابری “ایشان همخوانی ندارد. خداوند متعال در آیه ۴۷ سوره بقره می فرماید : یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ. این نگاه گزینشی علیزاده به قرآن ، شائبه ” نؤمن ببعض و نکفر ببعض” را در اذهان پدید می آورد.