عالمانی که کمر علی(ع) را شکست

حضرت امیر المؤمنین علی(ع) فرمود : قصم ظهری رجلان : عالم متهتک و جاهل متنسک

یعنی دو گروه پشت مرا شکست ؛ یکی عالمان پرده در و بی مبالات و دیگر جاهلان زاهد پیشه و متعبد.

اما عالمان هتاک و پرده در که کمر اسلام یا کمر پیشوای دین اسلام راشکسته است ، دلیلش معلوم است .

شاعر چه زیبا گفته :

چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

عالم هتاک و بی مبالات با استفاده از علم خود میان پیروان پیامبر(ص) اینجاد نفاق و ا نشقاق می کند و مردم را با بی مبالاتی خود به دین بد بین می سازد و در واقع دزد دینداری مردم است. اگر دزدان دیگر از مردم مال دنیا می دزدد ، عالم هتاک از مردم دین و ایمان به سرقت می برد و با استفاده از قرآن و احادیث در جهت منافع و اهداف شخصی و گروهی ، دین را به  بیراهه کشانده و در آن انحراف ایجاد می کند.

عالمی که بجای پرده پوشی معایب جامعه اسلامی پرده دری کند و بجای ترویج مکارم اخلاقی در جامعه بد اخلاقی و ناسزاگویی و توهین و ناسزا رواج بدهد ، از آن دسته عالم نمایانی است که کمر پیامبر(ص) را شکسته است. پیامبر(ص) برای ترویج مکارم اخلاقی مبعوث شد و عالم پرده در و هتاک ضد رسالت آن حضرت بد اخلاقی و زشتی و پلشتی در جامعه ترویج می کند.

در حدیث دیگر  از امیر المؤمنین علی(ع) آمده است : قصم ظهري رجلان من الدنيا رجل عليم اللسان فاسق و رجل جاهل القلب ناسك هذا يصد بلسانه عن فسقه و هذا ينسكه عن جهله فاتقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبدين أولئك فتنة كل مفتون فإني سمعت رسول الله ص يقول يا علي هلاك أمتي على يدي كل منافق عليم اللسان(مشکات الانوار ، ص135)

دو گروه از مردان پشت مرا شکسته اند ، مرد دنیا پرست فاسق اما زبان آور و مرد جاهل اما متعبد. مرد عالم زبان آور(فصیح و  بلیغ) با فسق خود مردم را از دین باز می دارند و آن دیگری از روی جهلش مانع از اسلام و ایمان مردم می شوند. از علمای فاسق بپرهیزید و از جاهلان متعبد نیز چرا که آن ها باعث فتنه هر فریب خورده اند. به درستی که من از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود : ای علی ! هلاک امت من بدست هر منافق زبان آور و سخندان است.

در حدیث دیگر از آن حضرت آمده : ما قصم ظهري إلا رجلان عالم متهتك و جاهل متنسك هذا ينفر عن حقه بهتكه و هذا يدعو إلى باطله بنسكه(غرر الحکم ، ص48)

پشت مرا جز دو گروه نشکسته اند : یکی عالمان پرده در و  هتاک و دیگر جاهلان متعبد ؛ این یکی (عالمان هتاک) مردم را از حق می رانند و فراری می دهند و آن دیگری (جاهلان زاهد پیشه) مردم را بسوی باطل دعوت می کنند.

دروغگو کیست؟

در طول تاريخ ، همواره پيامبران و مصلحان از سوي مخالفان به دروغگويي و ادعاهاي دروغ متهم شده اند.در سوره صاد مي خوانيم" وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّاب " ؛ آنان تعجب کردند از اينکه منذري ازخودشان آمده و کافران گفتند اين شخص(پيامبر) ساحردروغگو است. وقتي خداوند حضرت موسي(ع) را نزد فرعون فرستاد ، او و وزيرش هامان و قارون او را ساحر و کذاب دانستند(سوره غافر آيه 23) در سوره قمر آمده که قوم ثمود پيامبر خود را دروغگوي بي حيا يا گستاخ دانستند و گفتند : " أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِر(قمر/25)" . از قرآن کریم استفاده می شوددروغگو خواندن رسولان برنامه هميشگي کافران بوده است.

اگر سری به تاریخ بزنیم ، دروغگویان افراد راستگو و درستکردار را دروغگو می خوانده اند. یکی از  بارزترین افرادی که از سوی دروغگویان تاریخ به دروغگویی و ادعاهای دروغ متهم شده اند ، خاندان پیامبر(ص) بوده اند. از جمله وقتی اسرای اهل بیت(ع) را وارد مجلس عبید الله بن زیاد کردند ، ابن زیاد رو به حضرت زینب (س) کرد و با پر رویی و بی حیایی تمام گفت : "الحمد لله الذي فضحكم و قتلكم و أكذب أحدوثتكم" ؛ سپاس خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و ادعای شما را دروغ دانست . حضرت زینب (س) در جواب او فرمود : "  الحمد لله الذي أكرمنا بنبيه محمد ص و طهرنا من الرجس تطهيرا و إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمد لله‏ ؛ سپاس خدایی را سزد که ما را بواسطه پیامبر خود محمد(ص) بزرگی بخشید و گرامی داشت واز پلیدی ما را پاک و پاکیزه گرداند. همانا فاسق رسوا می شود و فاجر بزه کار دروغ می گوید و او غیر ما است و الحمدلله(الارشاد ج2،‌ص113)

بعد از آن ابن زیاد از قصر خود خارج شد و به مسجد رفت. در آنجا خطبه ای ایراد کرد گفت : " الحمد لله الذي أظهر الحق و أهله و نصر أمير المؤمنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب و شيعته " ؛ سپاس خدایی را که حق و اهل آن را آشکار نمود و امیر المؤمنین یزید و حزب او را پیروز کرد و دروغگو پسر دروغگو را به همراه یارانش به قتل رساند. عبد الله بن عفیف ازدی که از شیعیان راستین امام علی(ع) بود از این گستاخی ابن زیاد که فرزند پیامبر(ص) را دروغگو خوانده بود ، برآشفت و فریاد زد : " يا عدو الله إن الكذاب أنت و أبوك و الذي ولاك و أبوه يا ابن مرجانة تقتل أولاد النبيين و تقوم على المنبر مقام الصديقين" ؛ ای دشمن خدا! دروغگو تو و پدرت هستی و آن کس که تو و پدرت را بر مردم ولایت داد. ای پسر مرجانه ! فرزندان پیامبران را می کشی آنگاه بر منبر و جایگاه صدیقان می ایستی؟! ( ارشاد ، ج2 ، ص117)

وقتی اهل بیت پیامبر(ص) و خاندان حسین(ع) در مجلس یزید وارد می شوند، یزید نیز حضرت زینب (س) را دروغگو می خواند. فاطمه دختر امام حسین(ع) نقل کرده وقتی در مجلس یزید بودیم ، یکی از شامیان از یزید خواست تا مرا به او ببخشد. من گمان کردم این کار برای آنها روا است . به همین ترسیدم و از  لباس عمه ام زینب گرفتم. عمه ام زینب می دانست این کار شدنی نیست بنا بر این به آن مرد شامی پرخاش کرد و گفت : بخدا دروغ گفتی و پست شدی. بخدا این کار نه حق تو است و نه حق یزید. یزید از این سخن عمه ام خشمگین شد و گفت : " كذبت إن ذلك لي و لو شئت أن أفعل لفعلت " ؛ دروغ گفتی ، من حق این کار را دارم و اگر بخواهم انجام دهم ، انجام خواهم داد. عمه ام زینب فرمود : " هرگز ، بخدا سوگند که خداوند به تو این حق را نداده مگر اینکه از دین ما خارج شوی. در این هنگام یزید از شدت خشم بر افروخته شد و گفت : با من چنین سخن می گویی؟ همانا پدر و برادرت از دین خارج شده بودند. حضرت زینب پاسخ داد : اگر تو مسلمان باشی تو ، پدر و جدت به دین خدا و پدر و برادرم هدایت شده اید . یزید جواب داد : "قال كذبت يا عدوة الله " ؛ دروغ گفتی ای دشمن خدا ! حضرت زینب (س) جواب داد : تو حاکمی که از روی ستم دشنام می گویی و بواسطه سلطنت خود زورگویی می کنی. یزید اینجا خجالت شد و ساکت ماند. آن مرد شامی دوباره تکرار کرد که این کنیز را به من ببخش. یزید به او پرخاش کرد و گفت : خدا به تو مرگ حتمی ببخشد(ارشاد ، ج 2 ، ص120).

چنانکه مشاهده شد ، این دروغگویان است که همواره راستگویان را به دروغگویی متهم می کنند. شاید این کار را برای پیشگیری انجام دهند تا دروغهای خود شان پوشیده بماند و آشکار نشود.

در عصر ما نیز برخی افراد دروغگو که دروغگویی های شان آشکار و عیان است ، در یک حمله پیشگیرانه دیگران را به دروغگویی متهم می کنند. یکی از این افراد مقاله ای نوشته با عنوان : " ادعاهايي دروغ و مدعيان درغگو" که در آن احادیث و آیاتی را که یکی از سادات بهسودی در فضیلت سادات آورده است ، از مصادیق دروغگویی سادات خوانده است. کسی نیست از این آقا بپرسد  حدیث "أَحِبُّوا أَوْلَادِي الصَّالِحُونَ لِلَّهِ وَ الطَّالِحُونَ لِي " رابه اعتراف خودت شیخ صدوق در جامع الاخبار نقل کرده است.آیا شیخ صدوق دروغگو است؟ آن بزرگوار در عصر خود و در اعصار بعد به "صدوق" یعنی بسیار راستگو معروف بوده آنگاه شما بخاطر دشمنی با سادات، بصورت تلویحی او را دروغگو می خوانی؟

اما دروغ ها و دروغگویی های جناب نویسنده :

1.       ایشان در مقاله " دین وسیله برابری ، این گونه بیان داشته که گویا آقای فاضل فریاد برآورده که : " آهای مردم! این پرچم امام حسین(ع) است از کربلا آورده ام، هرکه آن را زیارت کند، کور باشد بینا میشود، بیمار باشد صحت پیدا می کند، زن خشک و نازا باشد، آبستن وزایا میشود"

به راستی ، چه کسی از فاضل شنیده که گفته باشد ، هرکه آن را زیارت کند ، کورباشد بینا می شود ، بیمار باشد صحت پیدا می کند ، زن خشک و نازا باشد ، آبستن و زایا می شود؟ من بدون اینکه از فاضل دفاع کنم ، فکر می کنم وی برای تبرک حسینیه خاتم الانبیا پرچم امام حسین(ع) را آورده است. وقتی مردم عاشق اهل بیت(ع) شنیده که آن پرچم از حرم امام حسین(ع) است ، از شدت عشق و علاقه یا با اعتقاد به اینکه این پرچم بخاطر اینکه به حرم امام حسین(ع) نصب بوده ، می تواند کراماتی هم داشته باشد. به همین دلیل برای زیارت آن هجوم آورده اند. چنانکه پرچم هایی هم که به اصطلاح به آن پرچم متبرک شده بودند نیز از سوی مردم در نقاط مختلف هزاره جات زیارت می شدند ؛ اما چون عاملان آن ها سید نبود و بلکه طبق برخی شنیده ها یکی از آن افراد از منسوبین خود آقای علیزاده هم بود، هیچگونه اشاره ای به آن ها نشد.

2.       طبق اظهارات آقای علیزاده مالستانی ، صحنه زیارت پرچم منسوب به  امام حسین(ع) از سوی شیعیان اینگونه بوده : " بعد مردم ساده لوح و معتقد به خاندان پیامبر(ص) از کابل، غزنی، هزارجات و غیره در آن سرمای سوزان کابل، در محوطه ی خاتم الانبیا صفهای طولانی را تشکیل بدهند، تا بعد از چهار و پنج ساعت نوبت شان برسند و پرچم را ببوسند، ودست آغارا ببوسند، پول نذر خود را تقدیم کنند و ..." اگر جمله فوق را بصورت خبری دربیاوریم ، آقای علیزاده اینگونه خبرداده است که " مردم ساده لوح و معتقد به خاندان پیامبر(ص) از کابل غزنی ، هزارجات و غیره در سرمای سوزان زمستان کابل در محوطه ی خاتم الانبیا صفهای طولانی را تشکیل داده اند و بعد از چهار پنج ساعت که نوبت شان رسیده پرچم و دست آقای فاضل را بوسیده ، پول نذر خود را به او تقدیم کرده و می رفته اند". آیا واقعا صحنه همانگونه بوده است که این نویسنده گزارش کرده است؟

3.       ایشان در مقاله "ادعاهای دروغ و مدعیان دروغگو" مدعی است : " نگارنده هيچگونه كينه و عداوت شخصي، صنفي و قومي با كسي ندارد، ولي خرافه زدايي، جهل و تحميق ستيزي را براي خود يك وظيفه‌ي انساني و اسلامي ميداند " این در حالی است که هر فرد منصفی مقالات علیزاده را بخواند ، کینه و بغض شدید نگارنده را به وضوح مشاهده می کند. وقتی آقای علیزاده در میان پرانتز ، به کرات از قوم مورد هجمه خود به " سادات بنی الزهرای افغانستان" یاد می کند و هر نسبت دروغ و کذبی را از جاسوسی گرفته تا دروغگویی و بی حیایی می دهد، خود علایم آشکار از  بغض و کینه شما نیست؟ دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را ؟   یکی از نشانه های حقد و کینه شدید ایشان به  سادات آن است که وی همواره از سادات ، بجای " آقا" از کلمه "آغا" استفاده می کند. اگر ایشان نمی داند که عنوان احترامی برای مردان" آقا" است و بخصوص وقتی به سادات اطلاق شود , این بی سوادی او را می رساند و اگر می داند و عمدا از این کلمه استفاده می کند ، دروغگویی اش مبنی بر عدم کینه آشکار می شود.

4.       معروف است که بیان نصفی از واقعیت بمنزله دروغ است. مخصوصا اگر نیمه دیگر در قضاوت ، تأثیر داشته باشد ، بیان نصف و نیمه واقعیت دروغی آشکار است چون درواقع در آن قضیه وارونه نمایی شده است. مثلا زید بکر را به شدت می زند به حدی که صورتش کبود می شود. بکر بیچاره که زور ندارد تا با زید مقابله به مثل کند بجایش به زید فحش های آبدار می دهد. در اینجا اگر کسی که طرفدار زید است اینگونه گزارش دهد که : " بکر به  زید فحش های بسیار رکیک می داد و دهانش را در هنگام فحش دادن چنان باز کرده بود که گویی می خواهد بکر را یک لقمه کند" و هیچ اشاره ای به مضروب شدن او بدست زید نکند ، مردم که این خبر را می  شنوند ، چه قضاوتی نسبت به زید خواهند داشت؟ آیا این یک وارونه نمایی نیست که زید ظالم و آغاز گر را مظلوم و بکر مظلوم را بجای ظالم می نشاند؟ مثل همین قضیه از سوی علیزاده اتفاق افتاده است. وی در مورد قضیه ای اینگونه گزارش می دهد : " در سال 1377 که بامیان سقوط کرد، آقای خلیلی شکست خورده و با حال زار و ابتر به ایران آمد و چندان وضع خوبی نداشت، در زمستان همان سال سیمنار تقریب بین شیعه و سنی توسط جناب آقای ابراهیمی- نماینده مقام معظم رهبری ـ در تهران برگذار شد.در یک جلسه قبل از ظهر که آقای خلیلی نیز در جلسه حضور یافته بود، و آقای سرور دانش مجری برنامه بود از حضور آقای خلیلی در جلسه تشکر کرد وانگهی اعلام تنفس نمود. یکی دیگر از سر شناسان این دسته سادات، چنان خشم آلود سر آقای دانش میغُرّید که گویی شیر بیشه است، آنچنان دهن گشوده بود که فکر می‌کردی آقای دانش را یک لقمه خام میکند، و میگفت چرا نام این دزد و خبیث را بُردی؟! ولی وقتی صحنه تغییر کرد و آقای خلیلی معاون دولت شد، هیچ هفته شاید نباشد که همین آغا به دربار خلیلی شرفیاب نشود " در صورتی که این قضیه مطابق آنچه اینجانب از دو نفر از حاضران آن جلسه شنیده ام اینگونه بوده است که در آن سمینار چون همه یا اکثریت رهبران و شخصیت های سیاسی و جهادی افغانستان حضور داشتند و از طرفی آن ها باهم رقابت و دشمنی نیز داشتند ، پیشاپیش قرار شده بود که هر شخصیت که می آید ، مثل بقیه در جلسه حضور پیدا کند و از هیچیک تجلیل نشود. این پیمان در مورد سایر شخصیت های جهادی و سیاسی اعمال می شود ، اما وقتی آقای خلیلی می آید ، آقای دانش بر خلاف آن پیمان از او تجلیل و از حضورش در آن جلسه قدردانی می کند. این باعث می شود که آقای ... به او به شدت اعتراض کند . بدنبال اعتراض ... و برخی حضار دیگر ، آقای دانش از سمت مجریگری عزل می شود و بجایش کسی دیگر مجریگری برنامه را بعهده می گیرد. هرچند اینجانب موافق آن موضع سید مزبور نیستم و می گویم ، ایکاش ایشان آنجا از این نقض پیمان که سیره مستمره یک جریان خاص  بوده و هست، با کرامت می گذشت ، اما کتمان جانب دیگر قضیه یعنی تقصیر مجری برنامه چگونه قضیه را وارونه کرده و ایشان چگونه واکنش را با آب و تاب بیان کرده اما کنش را مکتوم نموده است. ضمن اینکه سید مذبور در آن زمان فردی تند مشرب بود که در جلسه ای مشابه در ایران ، نسبت به سیاست های ایران در قبال افغانستان نیز شدیدا اعتراض کرده بود. اما اینک او آن شیوه را رها کرده و رویه اعتدال را در پیش گرفته بگونه ای که نه تنها با خلیلی بلکه با همه رقبا و دشمنان چنین رفتار را دارد.

5.       ایشان در مقاله دین وسیله برابری فرموده : " در سال 1384 گروهی که ظاهرا گفته می شود در دفاع از حریم سادات افغانی در ایران فعالیت داشتند، تصمیم می گیرند نامه ای بنویسند و آن را به حزب اقتدار ملی ، سران و متنفذین سادات در داخل افغانستان بفرستند تا آنان در راه مانع ازدواج دختران سادات با غیر سادات کار کنند. اما بانیان این برنامه وقتی متوجه می شوند که نامه از نبود منطق و دلیل لنگ می زند، تصمیم می گیرند با استفتاء از یکی از آیت الله های شیعی در قم ، به این مبارزه ادامه بدهند. این کار را "سید محمد روح الله  مؤذن" نماینده یک جریان به عهده می گیرد. او استفتا را به دفتر آیت الله صادق شیرازی ارسال می کند. گویی این استفتاء در بهار 1386 به دست یکی از افغانهای مقیم قم می رسد ، اواین استفتاء را جهت تأیید به دفتر آیت الله شیرازی می برد. دفتر آیت الله صادق شیرازی با تأیید اصل استفتاء و تأیید پاسخ آن از سوی آیت الله شیرازی ، مجددا کپی موجود را تأیید می کنند"

این همه داستانسرایی برای استفتایی است که مستفتی آن سید نیست و از نژاد شریف هزاره است. اما آقای علیزاده که دیده دروغهایش افشا شده ، دست پیش را گرفته تا پس نیافتد ، بنا بر این در یک حمله پیشگیرانه ، سادات را به دروغگویی متهم کرده است!!!

حال شما قضاوت کنید چه کسی دروغگو است؟

مظلومیت سادات در طول تاریخ

غلامرضا گلي زواره  , فرهنگ کوثر - شماره 81

تکريم سادات

بسيارى از مفسران ذيل تفسير سوره کوثر، يکى از مفاهيم کوثر را نسل با برکت و ماندگار حضرت فاطمه زهرا(س) دانسته‌اند که در طول تاريخ، مردمان سرزمين‌هاى اسلامى از هدايت، رهبري، فعاليت‌هاى تبليغي، معرفت، فضيلت و مبارزات شخصيت‌هاى ممتازى از اين نسل پاک برخوردار بودند. تأکيد بر تکريم اين خاندان، اصلى استوار در فرهنگ اسلامى مي‌باشد.

رسول اکرم(ص) مي‌فرمايد: «فرزندان مرا گرامى بداريد. همانا احترام به آنان، احترام من به شمار مي‌رود».[1]

امام رضا(عليه السلام) مي‌فرمايد: «نگريستن به فرزندان و ذريه‌هاى ما، عبادت است».[2]

خداوند متعال به احترام پيامبراکرم(ص) و حضرت فاطمه زهرا(س) چنين مقام ويژه‌اى را براى سادات و امام‌زاد‌گان قرار داده است. البته آن عزيزان هم به چنين افتخارى اکتفا نکردند و براى رشد معنوي، فکرى و علمى خويش گام‌هاى ارزنده‌اى برداشتند و از اين روي، هزاران دانشور، مجاهد، متفکر، مفسر، محدث، و ... از ميان سادات برخاستند.

دو عنوان «شريف» و «سيد» به طور کلّى براى مشخص ساختن اعقاب حضرت محمد(ص) به کار مي‌رود. عنوان اول به معناى صاحب شرف است و در سرزمين‌هاى عربى به کسانى اطلاق مي‌گردد که از نسل پيامبر باشند.

«سيد» به معناى آقا و سرور و صاحب مجد و عزت است و به نظر مي‌رسد در قرون چهارم و پنجم براى سادات به کار گرفته شده است.

بدون شک هر کس به پيامبر و عترت نبي‌ اکرم(ص) ارادت مي‌ورزد، بايد به اولاد گرامى آنان به ويژه چهره‌ هاى برجسته و مهذب که کارنامه‌اى درخشان دارند، علاقه خود را بروز دهد.

البته صرف شرافت نسبى نمي‌تواند به تنهايى عامل برترى محسوب گردد؛ زيرا قرآن کريم گرامي‌ترين افراد را نزد خداوند، پرهيزگارترين آنان مي‌داند، اما نور سيادت عامل تقويت توفيق‌ها و جذب عنايات و الطاف الهى است و سادات عالي‌مقام با تزکيه دروني، شب زنده‌داري، عبادت، دانش پژوهى و کسب معارف والاى عرفانى بر ارزش چنين گوهرى مي‌افزايند.

از حکمت‌هاى عنايت ويژه به سادات، اين است که اسلام مي‌خواهد نسب آنان حفظ گردد و اولاد پيامبر با ديگران متمايز باشند. اين ويژگى باعث پيدايش اين احساس درونى در سادات مي‌شود که من از اولاد خاتم و برگزيده پيامبران هستم، نسب من به ائمه هدى مي‌رسد و اجداد من چنين کارنامه ارزشمندى دارند با اين تصور مثبت و افتخارات ملکوتي، سادات در راه ترويج مکارم و فضايل تلاش بيشترى مي‌کنند و تاريخ هم نشان داده است که اين سلسله از صدر اسلام تا عصر حاضر، بيش از ديگران به حمايت از فرهنگ اسلامى و صيانت از تشيع برخاسته‌اند.

اکثر قيام‌هاى مهم و مقدس در عصر امويان و عباسيان و ادوار بعد، از سوى علويان صورت گرفته است و معمولاً اين طايفه بيش از ساير افراد در مسير نشر تعاليم اسلامى بوده‌اند.


مظلوميت سادات

واقعيت ديگرى که نشان دهنده نقش مؤثر سادات در پيشبرد اهداف اسلامى و نشر تعاليم اهل بيت است، برخورد شديد مخالفان اهل بيت با آنان است. حجاج بن يوسف ثقفى وقتى به سادات و محبّان عترت نبوى دست مي‌يافت، دست‌ها و پاهاى آنان را قطع مي‌کرد يا آنان را روانه زندان و اموالشان را مصادره مي‌کرد.[3]

اين سفاک ستمگر، حدود 120 هزار نفر را کشت و وقتى او به هلاکت رسيد، در زندانش پنجاه هزار مرد و سى هزار زن بودند که شانزده هزار نفرشان برهنه بودند. او زن و مرد را در يک زندان حبس مي‌کرد و زندان او سقفى براى جلوگيرى از گرما و سرما و بارندگى نداشت و البته شکنجه‌هاى ديگرى با اين وضع مرارت بار توأم مي‌گرديد.[4]

بنى اميه به کشتن زيد بن علي(عليه السلام) که عليه آنان قيام کرده بود، اکتفا نکرد، بلکه بدنش را از قبر بيرون آوردند، گوش و بينى او را بريدند، سرش را از بدن جدا کردند و به دارش زدند.

پيکر آن انسان پارسا و پايدار، مدت پنج سال بر بالاى چوبى آويخته بود و چون وليد بن يزيد روى کار آمد و قدرت را به دست گرفت، به حاکم کوفه نوشت: «زيد را با چوبه دارش آتش بزن و خاکستر آن را بر باد ده». او چنين کرد.

آن شب‌پرستان کوردل، ظرفيت تحمّل چنين انسانى را نداشتند؛ شخصيتى که از چوب دارش روشنايى به اطراف ساطع بود و از بدنش بوى عطرى مشام افراد را نوازش مي‌داد.

و اين ماجرا، علاقه مردم به علويان و مذهب تشيع را فزونى داد و داستان آن، ميان مسلمين نشر يافت و فضايل اهل بيت و ستم امويان آشکار گرديد. مردم براى تبرک و تيمّن پروانه‌وار گرد چوبه‌دار حلقه مي‌زدند و در آنجا به عبادت مي‌پرداختند.

هشام، سر مطهّر زيد را به مدينه فرستاد و آن را يک شبانه‌روز تمام نزديک مرقد مقدس رسول اکرم(ص) نصب کرد. آن زمان فرماندار مدينه، محمد بن ابراهيم بن هشام مخزومى بود که اهالى نزدش آمدند و درخواست کردند سر مبارک را پايين آورد، او نپذيرفت، فرياد ناله و زارى مردم همانند روزى که حضرت امام حسين(عليه السلام) و يارانش در کربلا به شهادت رسيدند و خبرش به آنان رسيد، بلند گرديد.

فرماندار دستور داد مبلّغان خود فروخته مدت هفت روز به اهل بيت پيامبر(ص)  و زيد و پيروان آنان لعن کنند، آن گاه سر شريف را به مصر فرستاد و نزديک مسجد جامعِ اين سرزمين نصب کرد. اهالى مصر، سر را از آنجا برداشتند و حوالى جامع ابن طولون، با احترام و عزت خاصى دفن کردند.[5]

منصور، خليفه غاصب عباسي، عده‌اى از سادات را دستگير کرد و دستور داد تا آنان را به زنجير بکشند و داخل کجاوه‌اى بدون سرپوش و فرش سوار کنند، سپس آنان را در زير زمينى محبوس سازند که شب و روز در آن قابل تشخيص نبود.

از اين روي، علويان زنداني، قرآن را پنج قسمت کردند و هر نماز پنج گانه را پس از خواندن يک قسمت، اقامه مي‌داشتند.

آنان حتى براى قضاى حاجت ناگزير بودند از محل سکونت خود استفاده کنند و اين وضع برايشان مشقّت آور بود. به علاوه سلامتيِ حبس‌شدگان به شدت تهديد مي‌شد و عده‌اى به دليل بيماري، گرسنگى و تشنگى از دنيا مي‌رفتند.

منصور  يکى از سادات را احضار کرد  و دستور داد لباس‌هايش را پاره کنند، سپس 150 تازيانه بر او زد. يکى از آن شلاق‌ها به صورت وى اصابت کرد. آن سيد که از نوادگان امام حسن مجتبي(عليه السلام) بود، گفت: واى بر تو! از صورت من صرف نظر کن.

منصور عباسى به جلاد گفت: سى تازيانه بر سرش بزن. يکى از آن‌ها به ديدگانش خورد و چشم او را از جاى کند و خون بر صورتش جارى گرديد. پس از اين وضع اسف بار و تحمل شکنجه‌اى شديد، آن علوى به شهادت رسيد.

همچنين منصور، محمد بن ابراهيم بن حسن را احضار کرد و او از نظر سيما چنان جذبه‌اى داشت که سرآمد عصر خود بود. منصور گفت: ديباجِ زرد تويي؟ به خدا سوگند! به شيوه‌اى تو را نابود کنم که با ديگرى چنين نکرده‌ام. آن گاه دستور داد که زنده زنده بر روى او ستونى بنا کنند  و او در زير آن ساختمان به شهادت رسيد.[6]

اين جنايات را افرادى مرتکب مي‌گردند که ادعا داشتند: ما به نفع بني‌فاطمه قيام کرده‌ايم و مي‌خواهيم دست بني‌اميه را از ستم به علويان و فرزندان رسول خدا(ص) کوتاه کنيم.

و آن گاه که حکومت امويان برچيده شد، عباسيان گفتند: خداى را شکر که اين سلسله سقوط کرد و اکنون راه براى روى کار آمدن اولاد پيامبر هموار گرديد.

آنان براى پيروزى خود از احقاق حق و انتقام خون امام حسين(عليه السلام) و ديگر شهيدان بني‌هاشم دم مي‌زدند و از نفرت و غضب مردم عليه امويان بهره‌بردارى مي‌کردند و تحت همين عناوين دروغين، حرکتشان اوج گرفت، ولى پس از تثبيت موقعيت خويش، به سادات و علويان بي‌اعتنايى کردند و قساوت قلب خود را در برابر فرزندان فاطمه زهرا(س) آشکار ساختند و در ستم و خيانت و معاصيِ علنى و زيرپا نهادن ارزش‌هاى قرآني، با بنى اميه تفاوتى نداشتند.

تقريباً تمام فرمانروايان عباسي، پيرو اميال نفسانى و هوس‌هاى خويش بودند و ضلالت را پيش گرفتند. به همين دليل، اولاد امام علي(عليه السلام) عليه استبداد و اختناق و خلاف‌کاري‌هاى آنان به مبارزه برخاستند و دفاع از موازين ديني، مظلومان و حقوق انسان‌ها را اساس تلاش‌هاى سياسى و اجتماعى خود قرار دادند.

از آنجا که اين سدّ مقاوم نيرومند، مانع جدى براى فساد، خلاف و جفاکارى عباسيان بود، باز هم چوبه‌هاى دار براى سادات برپا شد، خانه‌هايشان برسرشان خراب گرديد، امنيت و آرامش از آل علي(عليه السلام) سلب گشت و اختناقى شديد و اوضاعى بسيار آشفته و نگران کننده بر آنان تحميل شد.

اين سياست وحشتناک در مورد سادات از سوى خلفاى ديگر نيز به شدت ادامه يافت. مهدى عباسى با آن که بيش از پانزده ماه حکومت نکرد، قساوت و درّندگى خويش را در قبال علويان بروز داد.

در عصر هادى عباسي، فرماندار مدينه اجازه نمي‌داد اولاد علي(عليه السلام) از مدينه بيرون روند. او آنان را مجبور ساخت همه روزه خود را به اطلاعات شهربانى معرفى کنند.

علاوه بر اين، به بهانه‌هاى واهى به آنان تازيانه مي‌زد و آنان را در بازار شهر مي‌گردانيد. اين وضع تأسف بار، قيام حسين بن على بن حسين را که به «قيام فخّ» مشهور است، به وجود آورد، اما حاکم مدينه در حوالى مکه و در وادى فخ، اين جنبش را در هم شکست و رهبر قيام و عده‌اى از اولاد علي(عليه السلام) را به شهادت رسانيد، بدنشان سه روز بر روى خاک ماند و اسيران نيز مظلومانه کشته شدند.[7]

سياست‌ هارون الرشيد اين گونه بود که فرزندى از علي(عليه السلام) روى زمين نماند. حميد بن قحطبه طائى طوسي، براى عبدالله بزاز نيشابورى نقل کرده‌است: در يکى از شب‌ها، هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد: اين شمشير را بگير و دستور اين غلام را اجرا کن.

غلام هارون مرا به خانه‌اى برد و قفل آن را گشود و ما داخل شديم. آنجا سه اتاق و يک چاه ديده مي‌شد. در اتاق اول را گشود که ديدم بيست سيد، اعم از پير و جوان، با غل و زنجير در آن به سر مي‌برند. آنان همه از اولاد على و فاطمه بودند. يکى پس از ديگرى با شمشيرم سرشان را از بدنشان جدا مي‌کردم و آن نوکر، پيکرشان را بر چاه مي‌افکند.

در اتاق‌هاى دوم و سوم نيز به همين تعداد و با همان وضع رقت بار سادات به سر مي‌بردند و من آنان را به نفرات قبلى ملحق ساختم. مردى سالخورده باقى ماند که به من گفت: اى مرد شوم، خدا نابودت کند! روز قيامت در پيشگاه جدّ ما، رسول خدا(ص) چه عذرى داري؟

دست‌هايم به لرزه افتاد و اضطراب، تمام وجودم را گرفت و مي‌خواستم از کشتن او صرف‌نظر کنم که آن غلام نگاه غضب آلودى به من کرد و تهديدم کرد که اگر آن مرد سالخورده را نکشم، خودم در امان نخواهم بود. پس او را هم گردن زدم و غلام هارون بدنش را در چاه افکند».[8]

در همين ايام و به دليل کارنامه سياه هارون و رفتار جنايت‌کارانه‌ وى با سادات، علويان و شيعيان بود که يحيى بن عبدالله بن حسن در سرزمين ديلم، عليه ديکتاتوريِ اين خليفه ستمگر قيام کرد.

او مدت‌ها در شهرها مخفى بود تا آن که در شمال ايران جنبش خويش را آغاز کرد. هارون پنجاه هزار مرد مسلح را به قصد سرکوبى وى فرستاد.

يحيى وقتى مشاهده کرد ادامه قيام فايده‌اى ندارد و برخى از هوادارانش گريخته‌اند، با امان نامه‌اى که هارون برايش فرستاده بود، از مبارزه دست برداشت و اگر چه بر حسب ظاهر خليفه او را اکرام کرد و خلعت‌هايى به وى داد، اما بر خلاف تعهّدى که به يحيى داده بود، از راه نيرنگ وارد گرديد و براى از بين بردن اين سيد بزرگوار به يک مفتى دربارى متوسل گرديد.

وى که وهب بن وهب ابوالبخترى نام داشت، فتوا داد عهدنامه مذکور باطل و خون يحيى حلال و قتل او رواست و عهدنامه را پاره کرد. هارون به پاس حيله‌گرى اين خائن، ضمن آنکه مبالغ زيادى به او داد، وى را به کرسى قضاوت منصوب داشت.

هارون پس از آن، يحيى را به زندان افکند و روز دوم او را احضار کرد و يکصد عصا بر او  زد و بار ديگر او را روانه زندان ساخت و در خوراک و برخى امکانات بر وى سخت گرفت تا در حبس به شهادت رسيد و برخى هم گفته‌اند دستور داد بر بدنش ديوارى بنا کردند و او بدين صورت جان داد. هارون تعدادى ديگرى از سادات را دستگير و روانه حبس کرد و به کشتن آنان اقدام ورزيد.[9]

او به يکى از فرماندهان خود که «جلودي» نام داشت، دستور داد به مدينه برود و به خانه‌هاى سادات و علويان يورش ببرد و لباس بانوان را غارت کند و براى هر کدام از بانوان يک جامه بگذارد.

جلودى اين فرمان را به اجرا درآورد. حضرت رضا(عليه السلام) براى جلوگيرى از هر گونه تعدى به زنان، همه آنان را به اتاقي  برد و خود جلو درب ايستاد و اجازه نداد فرستاده هارون وارد شود.

جلودى تهديد کرد: حتماً بايد داخل شوم و آنچه را دستور داده‌اند، عملى سازم. حضرت سوگند خورد که زيور و لباس زنان را درمي‌آورد، به شرط آنکه جلودى از جاى خويش حرکت نکند و سرانجام پس از اصرار امام هشتم(عليه السلام)، او سخن امام را پذيرفت و آن حضرت داخل اتاق شد، طلاها و ساير زيور آلات را جمع‌آورى کرد و تحويل جلودى داد.

موقعى که مأمون به خلافت رسيد، به جلودى غضبناک گرديد و خواست او را بکشد. حضرت رضا(عليه السلام) که در آن مجلس حاضر بود، براى وى از خليفه تقاضاى عفو کرد، اما جلودى که رفتار ناپسند خود را در برابر امام به خاطر داشت، گمان کرد امام درباره‌اش تصميم منفى دارد؛ از اين روى به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند، سخنان اين شخص را درباره من نپذير. مأمون گفت: باشد، قبول نمي‌کنم، و دستور داد گردن جلودى را بزنند و او به سزاى اعمالش رسيد.[10]

متوکل عباسي، چهارده سال و اندى حکومت کرد. او در عيّاشي، شرب خمر و فساد شهرت بسيارى داشت و در عصر وى فساد در حکومت عباسى دولت آشکار گرديد. او جلو توسعه فکرى و علمى را گرفت و جاهليت  را بر جهان اسلام تحميل کرد.

متوکل شوق و اشتياق مردم در زيارت بارگاه حضرت امام حسين(عليه السلام) را نمي‌توانست تحمل کند و به همين دليل، مرقد سالار شهيدان و حماسه‌آفرينان دشت نينوا را خراب و حتى منازل اطراف آن را ويران کرد و مردم را از زيارت کربلا بازداشت و تهديد کرد هر کس غير از اين عمل کند، دستگير و محبوس مي‌گردد.

علويان در عصر اين فرمانرواى ستم‌پيشه، امنيت جانى و مالى نداشتند و به همين دليل، به نقاط دوردست کوچ کردند و متفرق شدند. وضع آشفته سادات در دوران خلفاى بني‌عباس در آثار ادبى و سروده‌هاى شاعران اين گونه وصف گرديده است:

«اولاد علي(عليه السلام) دسته، دسته گرفتار و تبعيد مي‌شدند، از حقوق عمومى که همه مردم بهره‌مند بودند، محروم گشتند، در هراس و بيم زندگى مي‌کردند، خون آنان و ياورانشان محفوظ نبود، اگر دستگير مي‌شدند، در زندان‌هاى مخوف شديدترين شکنجه‌ها را تحمل مي‌کردند، دست‌ها و پاهاى آنان قطع مي‌شد، به طرز فجيعى کشته مي‌شدند، اموالشان به غارت مي‌رفت، منازل آنان را بر سرشان ويران مي‌کردند.

از زنده دفن شدن تا به دار زدن، از سوختن تا حبس، منع از خوراک و آب و در زندان از دنيا رفتن، گرفتارى عمومى آنان بود. آن گوهرهاى گران‌بهايى را که از اقيانوس نبوت و درياى امامت به دست مي‌آمدند، به‌دار مي‌آويختند و به همان حال رها مي‌کردند تا پيکرشان دچار تعفن گردد، آن گاه جسدشان را سوزانيده، خاکسترشان را در معرض باد قرار مي‌دادند، حتى مردم از اينکه به فرزندان خود نام علي، حسن، و حسين بنهند، منع شده بودند».[11]

گر چه بنى عباس پس از اين همه درندگى و قساوت برافتادند، اما تعدي  به سادات و علويان از جانب برخى زمامداران ستمگر ادامه يافت. صلاح‌الدين ايوبي، فاطميان مصر را به بدترين وضع ريشه کن ساخت و آنان را به فلاکت دچار کرد.

او باقى مانده اولاد علي(عليه السلام) را در مصر زندانى کرد و بين مرد و زن جدايى افکند تا نسل علويان منقرض گردد. سنگ‌دليِ وى به کشتن، غارت کردن و تبعيد زنان و کودکان منحصر نمي‌گرديد، بلکه او قدم را فراتر نهاد و عليه ميراث فرهنگى و افتخارات علمى و فکرى سادات، اقدامات اسفناکى انجام داد.

موجب تأسف است که انسانى با کارنامه درخشان و شجاعت و شهامتِ خود عليه صليبي‌ها و افتخار آزادسازى بيت المقدس، چنين کارنامه سياهى را از خود به يادگار بگذارد![12]

دولت عثمانى با وجود  آن اقتدار و صلابتى که در برابر اروپاييان به نمايش گذاشت و موجب گسترش سرزمين‌هاى اسلامى و افزايش قلمرو مسلمين گرديد، در برابر سادات و شيعيان و به خصوص دانشوران شيعه، رفتارهاى ظالمانه‌اى را نشان داد.

سلطان سليم عثماني، حدود هفتاد هزار نفر از سادات، علويان و شيعيان را قتل عام کرد. آنان شهيد ثانى را که در فضل و فضيلت شهرت داشت و کتاب‌ها و آثار ارزشمند او هنوز در مراکز علوم دينى عراق، ايران، لبنان و پاکستان تدريس مي‌گردد، به شهادت رسانيدند.

جزار، فرماندار عکا (حوالى جبل عامل لبنان)، بعد از اين که شيخ ناصيف نصار (رئيس قلمرو عامل) را کشت، عده‌اى از علماى اين منطقه را دستگير کرد و به شهادت رسانيد که در بين آنان عالم بزرگوار، سيّد هبةالدين موسى و سيد محمد آل شکر ديده مي‌شدند. در عصر وي، عده‌اى از سادات و دانشوران ناگزيز جبل عامل را ترک کردند و به مناطقى چون مصر، سوريه و عراق پناهنده گرديدند.[13]

در عصر کنونى نيز برخى رژيم‌هاى حاکم بر کشورهاى اسلامي، برخوردهاى عادلانه‌اى با سادات و علويان ندارند.


پي‌نوشت‌ها

[1] . مستدرک الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج12، ص376، قم، مؤسسه آل البيت، چ1، ص1407ق.

[2] . امالي، شيخ صدوق، ص369، تهران، اسلاميه، چ4، 1362ش.

[3] . شيعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنيه، ترجمه مصطفى زماني، ص118، قم، انتشارات شهيد گمنام.

[4] . مروج الذهب، على بن حسين مسعودي، ج3، ص175، قاهره، چ3، سال 1948م.

[5] . الکنى و الالقاب، شيخ عباس قمي، (محدث قمي) ج1، ص122، تهران، کتابخانه صدر، چ5؛ تاريخ الرسل و الملوک، محمد بن جرير طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج10، ذيل حوادث سال 121 و 122 هجري.

[6] . الکامل فى التاريخ، عزّالدين ابن اثير، ج4، ص375، بيروت، دارصادر.

[7] . همان، ج3، ص336؛  مقاتل الطابييّن، ابوالفرج اصفهاني، ص178ـ 181، تهران، انتشارات علمي، چ2، 1362ش.

[8] . عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص109، قم، دارالعلم، سال 1377ق؛ تتمة المنتهي، محدث قمي، ص163 و 164، تهران، مهتاب، چ1، 1377ش.

[9] . مقاتل الطالبيين، ص465؛ الکامل فى التاريخ، ج5، ص90.

[10] . اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج1، ص60و61، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چ3، 1403ق/1983م.

[11] . شيعه و زمامداران خودسر،ص206و207.

[12] . المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج3، ص170، قاهره.

[13] . شيعه و زمامداران خودسر، ص219و220.

سادات ، خرافه کیش یا خرافه ستیز؟

 

برخي افراد مغرض و کينه توز ، سادات را خرافه کيش معرفي مي کنند اما يکي از اندیشمندان با انصاف هزاره  بنام حسن پولادی، سادات هزاره را در کنار روحانيون ، خرافه ستيز دانسته است. اينک سخن اين نويسنده را باهم مي خوانيم :

همانند همسايگان  خود ، هزاره ها نيز  داراي عقيده موهوم پرستي هستند. پذيرش اسلام توسط نياکان آن  ها نتوانست کمکي به آن  ها نمايد به جز اينکه آهسته آهسته ترس از طبيعت وقدرت شيطاني را در آن ها تلقين نمود. امري که عقائد هزاره ها را جز اندکي ، باورها و کردارهاي برگرفته از تعليمات اسلامي و پندارهاي موروثي غير اسلامي پوشش مي دهند اما موهوم پرستي و مذهب دو چيز مرتبط با هم نيستند ولي انسان مي تواند آن دو را در کنار هم در وجود يک فرد بيابد. اگرچه ملاها و سادات هزاره در حال فرونشاندن خرافات و عقايد غير اسلامي هستند.

 با اين وجود زندگي روز مره يک هزاره سرشار از اين خرافات است. در هنگام ولادت ، در لحظات احتضار و مرگ ، در وقت مریضی یا حتی در حین ازدواج ، خرافات همیشه وجود داشته و در همه جا عرض اندام نموده است. اگرچه بعضی از خرافات درحال کمرنگ شدن است ، انسان می تواند موارد بسیاری از آن ها را هنوز هم در هزاره جات مشاهده کند. در خیلی از این خرافات ، مربوط به نیک یمن و بد یمن ، هزاره ها با دیگر نژادهای ساکن در افغانستان شریک هستند ، بعضی از آن ها مخصوص هزاره ها است.

اين مادر بزرگ مليت هزاره است  که داستان هاي مربوط به ارواح شيطاني و موهوم پرستي را براي نوه هاي خود منتقل مي کند. همانسان که آنان رشد مي کنند، اعتقاد شان به نيروهاي ماوراي طبيعت حتي از همبازي هاي شان که داستان هاي جديد را تعريف مي کنند ، افزايش مي يابد. کتاب (هزاره ها ، تاريخ ، فرهنگ ، سیاست، اقتصاد ، ص228- 229 )

 

سلام حضرت فاطمه زهرا (س) به سادات

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی در اردیبهشت سال ۱۳۸۹ سخنرانی کردند که در آخر آن آمده است:

«واقرء علی ولدی السّلام إلی یوم القیامة»[1]

وسلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان.

که این جمله گواه آن است که آن حضرت با ارتباطش به عالم غیب و احاطه­اش به عالم شهود می­دانست که تا روز قیامت سلسله اولاد او منقرض نخواهد شد، و از امیرالمؤمنین خواست که سلام او را به فرزندانش تا روز قیامت برساند.

فاطمیین و فاطمیّات باید بدانند چه تاج افتخاری بر سر آنها گذاشت! و چه مسؤولیت سنگینی بر دوش آنها نهاد! تاج سلاطین دنیا کجا و افسر سلام ناموس خدا بر سر ذرّیهء زهرا کجا! سلام صدیقهء کبری سلام بر خاسته از قلب قرآن سوره مبارکهء یس است و این سلام متصل به «سلام قولا من ربّ رحیم» است که قلب سوره یس است...

جواب این سلام آن است که فرزندان آن حضرت تا روز قیامت از حق مادر خود به تمام وجود دفاع کنند، و جواب این سلام  از هر سیّدی متناسب مقام اوست.

مبادا سیّدی به مقامی برسد و در قلمرو مقام و منصب او در احقاق حق آن حضرت کوتاهی بشود! که احقاق حق او احیای امر امامت ائمه هدی است...

جواب سلام ساداتی که به مرتبه­ای از علم نائل شده­اند، آن است که ایتام آل محمد را به حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن کفالت کنند و نگذارند این کبوتران بال و پرشکسته در غیبت صاحبشان در دام شبهات مخالفین گرفتار گردند و شیاطین جن و انس آنها را صید کنند...

جواب سلام ساداتی که به مال و منالی رسیده­اند، آن است که از مال خود در تحکیم مبانی آیینی که او در راه آن جان داد، دریغ نکنند و برای احیاء شعائر روز شهادت او انفاق کنند.

عامهء سادات در این کلمات جانسوز تأمّل کنند که آن صدیقهء شهیده به امیرالمؤمنین وصیت کرد:«مرا شب حنوط کن و غسل بده و کفن کن و بر من نماز بخوان و شب مرا دفن کند و احدی را اعلام مکن»

کمترین جوابی که از آنها ساخته است این است که به جبران غربت آن جنازه که یتیمان او از سینه او جدا نمی­شدند- هرچند جبران شدنی نیست-  در هر شهر و قریه، شام غریبان آن حضرت پرچمهای مصیبت به دست بگیرند و شال عزا به گردن کنند و در خیابانها بگردند و به جدّه خود بگویند:

هرگز تورا و ستمهایی را که کشیدی، از یاد نخواهیم بود و هرچه را فراموش کنیم آن دل افسرده و تن آزرده و قبر گمشده را فراموش نخواهیم کرد«حتّی یحکم اله و هو خیرالحاکمین».

اللهم بحق فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها و السّرالمستودع فیها صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها عدد ما فی علمک صلاة دائمهة بدوام ملکک و سلطانک و عجّل فی فرج ولیّک و أصلح کلّ فاسد من أمور المسلمین واغفرلنا و لإخواننا الذّین سبقونا بالإیمان و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین.[2]



[1] - بحارالانوار، ج 43، ص 214

[2] - اقتباس از سخنرانی فقیه اهل بیت عصمت و طهارت، آیت الله العظمی وحید خراسانی (مدظله العالی) به مناسبت بزرگذاشت شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها.

منبع وبلاگ اتحاد

سواد علیزاده مالستانی در ترازوی نقد

آقای علیزاده مالستانی در میان پیروان و طرفداران ، همواره به استاد یاد می شود و گاه از او با کبکبه و دبدبه خاصی یاد می کنند . بخاطر شهرتی که برای خود کسب کرده در زمره علما قرار گرفته  ، در جلسات و همایش هایی که علمای افغانی دعوت می شوند ، بعضا او نیز دعوت می شود ؛ اما  ایشان در مقالاتی که اخیرا به نشر رسانده ، به اصطلاح ایرانی ها سوتی هایی داده که ادعاهای گزاف او را در علم ، زیر سئوال می برد. در اینجا ما به نمونه هایی از این سوتی ها که نشانگر فقر علمی او است اشاره می کنیم :

1.       ایشان در تجزیه و  تحلیل حدیث معروف " اولادی الصالحون لله و الطالحون لی" ، گفته :" این جمله از نظر قواعدی نحوی غلط است؛ اگر این جمله حدیث می بود، باید «الصّالحین لِلهِ والطّالِحِینَ لِی» گفته می شد. چون «اولادی» مفعول «اکرموا» است «والصّالحین و الطّالحین» بدل از «اولادی» یا عطف بیان است؛ یعنی اولاد مرا اکرام کنید؛ خوبان شان را به خاطر خدا اکرام کنید و بدان شان را به خاطر من و ما قطع داریم که حضرت رسول الله (ص) قواعد نحو را خوب می فهمید و به غلط تلفظ نمی کرد". همانگونه که خود علیزاده گفته ، اصل حدیث ، فعل " اکرموا" را ندارد و بنا بر این ، این حدیث از لحاظ لغوی مشکلی ندارد ؛ اما چون معنی این حدیث بدون فعل ، تام و تمام نیست ، کسانی که می خواهند از آن حدیث استفاده کنند ، یک فعل به آن اضافه می کنند. برخی به قرینه حدیث " اکرموا اولادی و حسنوا آدابی" ، آن فعل را " اکرموا " می دانند و برخی دیگر همچون میرزاحسین نوری صاحب مستدرک الوسائل ، آن فعل را " احبوا" ذکر کرده اند. در مستدرک الوسائل ، حدیث فوق اینگونه آمده است : " أَحِبُّوا أَوْلَادِي الصَّالِحُونَ لِلَّهِ وَ الطَّالِحُونَ لِي  [1]"  . اگر ایشان چند سالی به درس خارج یکی از علما می رفت ، می دانست که اساتید درس خارج ، در چنین مواقعی برای آنکه فعل محذوف را پیدا کنند ، به احادیث مشابه یا احادیث دیگر که در آن باب آمده مراجعه و فعل محذوف را بدست می آورند.

2.       ایشان بعد از بحث های صرفی و نحویی که در مورد حدیث فوق کرده ، اینگونه می فرماید : " بعد چیزی را که پیامبر (ص) نگفته باشد و کذب محض باشد، اگر به دروغ به آنحضرت نسبت داده شود، حکمش چیست؟ یکی از مبطلات روزه، دروغ بستن به خدا و پیامبر (ص) و ایمه معصومین (ع) است، و کسی که روزه دار باشد و بگوید: قال رسول الله: اکرموا اولادی... تکلیف روزه اش چه می شود؟ " آقای علیزاده با این سئوال می خواهد فتوا بدهد هرکس چه این حدیث را صادر شده از حضرت رسول(ص) بداند و چه نداند ، به آن حضرت دروغ بسته و روزه اش باطل است . این در حالی است که مراجع عظام در رساله های شریف شان وقتی روزه طرف را  باطل و مستوجب کفاره می دانند که " عمدا" یا از روی عمد و قصد به آن بزرگوران نسبت دروغ بدهند. در احادیث نیز آمده که هرکس از روی عمد به پیامبر(ص) دروغ ببندد ، باید خود را برای آتش جهنم آماده کند. درحدیث شریفی آمده که روزی پیامبر بزرگوار خطابه ای ایراد فرمود : "أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار[2]ِ" . بنا  بر این آقای علیزاده که آنهمه ادعای علم دارد، حتی رساله  های  احکام  ومسائل مبتلابه را هم بخوبی نمی  داند.

3.       وي در جواب شخص معترض که نوشته : " مگر ما مردم را مجبور به بوسيدن دست مي کنيم؟ خود راضي نيستيم اما پيروان  پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) افتخارا دست سادات را مي بوسند" , گفته: " مفهوم گفته ی نويسنده جوابيه شماره يك، چنین است که، هرکه افتخاراً دست سادات را نمی بوسند، پیروان پیامبر اسلام (ص) نیستند " , در حاليکه حتي يک طلبه مبتدي هم اين مسأله را مي داند که " اثبات شيئ نفي ما عدا نمي کند "  و ثانيا , اگر ايشان علم اصول را مي خواند , مي دانست که "وصف مفهوم ندارد" . مثلا اگر گفته شد , "في الغنم السائمه زکاه "  معنايش اين نيست که در غنم معلوفه زکات نيست. ناگفته پيدا است که  در عبارت مورد نظر , نويسنده منتقد "پيروان پيامبر و اهل بيت(ع)" را وصف يک عده از مؤمنان و مسلماناني قرار داده که به کار مورد نظر , مبادرت مي کنند.

4.       آقای علیزاده در مقاله " بتهای دیروز "  جریان فتوای قاضی شریح را به تفصیل نقل و آن را بعنوان چماقی بر فرق آقای فاضل کوبیده است در صورتی که فتوای قاضی شریح یک داستان جعلی است که هیچ مدرک و سندی ندارد و تنها در افواهات وجود دارد که این خود نشان می دهد اطلاعات تاریخی ایشان در حد عامه مردم و داستان ها و افسانه هایی است که در میان مردم  عادی رواج دارد و گفته می شود .

5.       آقای علیزاده از شدت فقر علمی خود ، فرق میان دروغگویی و استنباط اشتباه را هم نمی داند. وی در یکی از سایت های چپی مقاله ای با عنوان " ادعاهای دروغ و مدعیان دروغگو"  ضمن ردیف کردن احادیثی فراوان بعنوان سند دروغگویی سادات, گفته : " به سوره كوثر، آيه‌ي مودت و آيه‌ي تطهير استدلال كرده با جسارت و بلكه بابي‌حيايي مدعي مي‌شوند كه آنها نيز مشمول آيه كوثر و مودت و تطهير‌اند " در صورتی که بر فرض آن ها مشمول چنین آیاتی نباشند ، این ادعا ها تنها اشتباه او را در استنباطش می رساند و نهایتا اینکه اگر اشتباهش خیلی فاحش باشد ، به او می توان بی سواد گفت ؛ اما دروغگو قلمداد کردن نویسندگان بخاطر استنباط نادرست در  عرف علمی رایج نیست و تنها در عرف شانتاژ و تبلیغات علیه این و آن رایج است که به یک نویسنده که بخاطر فهم ناصواب و اشتباه در تطبیق(برفرض صحت ادعاهای علیزاده) ، نسبت دروغگویی می دهد. اگر قرار باشد هر کسی که استنباط نادرست می کند ، دروغگو باشد ، مراجع نیز نعوذ بالله باید دروغگو باشند. مسلم است که در میان فتاوای مختلف در یک مسأله تنها یک فتوا می تواند درست و مطابق واقع باشد و باقی فتاوا مطابق واقع نیستند. در منطق نویسنده کسانی که فتاوای شان مطابق واقع نیست، باید دروغگوباشند!

این در صورتی است که اشتباه بودن برخی از  ادعاها معلوم نیست و تنها ذهن آقای علیزاده که از سادات کینه عمیق دارد ، نمی تواند آن را برتابد. مثلا آیه کوثر که ایشان از مصادیق دروغگویی نویسنده آورده ، همانگونه که خود علیزاده هم اشاره کرده ، برخی از مفسران مصداق کوثر را به قرینه " ان شانئک هو الابتر" ، حضرت فاطمه(س) دانسته اند. و چون معنای لغوی کوثر خیر کثیر است ،  به حضرت فاطمه(س) به خاطر ذریه اش عنوان کوثر بر خود گرفته است. علامه مجلسی در این مورد تصریح می کند : و قيل هو كثرة النسل و الذرية و قد ظهرت الكثرة في نسله من ولد فاطمة ع حتى لا يحصى عددهم و اتصل إلى يوم القيامة مددهم[3] " ؛ یعنی : برخی گفته اند مراد از کوثر نسل و ذریه است و کثرت در نسل حضرت پیامبر(ص) از فرزندان فاطمه(س) چنان است که  به شماره در نیاید و تا روز قیامت امتداد دارد.

در این مقاله اینجانب قصد اثبات دروغگویی علیزاده را نداشتم و به همین دلیل متعرض این موضوع نشدم . تا بعد انشاء الله



[1] . مستدرک الوسائل ، ج12 ، ص376

[2] . کافی ، ج1 ، ص62

[3] . بحار الانوار ، ج8 ، ص17